آیینه می گیری دهانت می شود تکرار
دنیا لبالب می شود با یاغیِ خونخوار
با حرْکتِ بالا و پایین های ابرویت
آشفتگی ها می کشد وضعیت بازار
حتی ضمانت هم مرا ایمن نخواهد کرد
سرگرم کشتارند چاقوهای ضامن دار
درد است و می دانم تحمل کردنش سخت است
باشد برو تنهایی ام را بر زمین بگذار
حالم بداست اما دلم با گریه کردن نیست
محتاج نورم سایه ات را از سرم بردار
رفتی تمام خوشه ها پشت سرت رفتند
خوابانده بودی ببرها را جای گندمزار
"محمدتقی عزیزیان"
دیگر اشعار : محمدتقی عزیزیان
نویسنده : علیرضا بابایی