چه شد در آسمان ها این که دزدیدند ماهم را
به نامردی چنین دادند مزد اشتباهم را
زدند آن گونه گاو آهن به دشت باورم آن روز
که من گم کرده ام در سر زمین خویش راهم را
تکان خوردم تکانی آنچنانی در مدار خویش
و با ریگ بیابان کرده ام قاتی نگاهم را
پس از ویرانه ی آه تو دودم سر بر آورده
هزاران گردباد آرزو پیچانده آهم را
مدارا می کنم با خود که دستم بسته می باشد
وگرنه می زنم بر شیشه ام سنگ سیاهم را
ز شهر کاشمر زیبا رخی ما را پریشان کرد
وگرنه من بلد بودم مسیر زادگاهم را
حمیدرضا نادری
دیگر اشعار : حمیدرضا نادری
نویسنده : علیرضا بابایی