نگار من سر زلفت چه خوش کشیده به بندم
خوشم که از همه خوبان تو را اسیر کمندم
رها نمی شوم از تو ، جدا نمی شوی از من
اگر به بند کِشندم و اگر به تیغ کُشندم
چه شد که طالعم امشب ز برج نیزه دمیده
ز پا اگر نفتادم ، رهین بخت بلندم
نمانده یک رگ سالم ، نه در تن تو ، نه در من
نشسته زخم به زخمت ، گسسته بند ز بندم
به جامه ای که نداری ، کدام زخم بپوشم
به معجری که ندارم ، کدام زخم ببندم
شبی که کنج تنوری ، کدام صبر و صبوری
میان خیمه ی سوزان ، بر آتش تو سپندم
تو و رضا بقضائک من و رایت جمیلا
هر آنچه دوست پسندد ، به جان دوست پسندم...
"حاج سعید حدادیان"
دیگر اشعار :
نویسنده :