سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 38 ، بازدید دیروز: 493 ، کل بازدیدها: 13111829


صفحه نخست      

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود

بدست علیرضا بابایی در دسته نوید اسماعیل زاده تاریخ : 93/8/11 ساعت : 9:6 صبح

 

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود
دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود

تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است
یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است

پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید
هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید

مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش
در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش

نه توانست بغل گیرد و نه بوسه زند
نه توانست بماند نه از او دل بکند

زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
اربا اربا دل بابای علی اکبر بود

دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده
تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده

ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود
گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود

ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود
همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود

پسری مانده به خاک و پدری می نگرد
مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد

چون که این چاک ترین جسم میان شهداست
مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست

خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت
ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت

نوید اسماعیل زاده


دیگر اشعار : نوید اسماعیل زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 93/8/9 ساعت : 3:20 عصر

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

 

لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟

 فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟

 

 خواهر دل شکسته اش،همره دختران او

 زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟

 

 بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان

 پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟

 

 حور وملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-

 حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟

 

 آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما

 مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟

 

 عمو رمق نداردو، همه هجوم می برید!

 مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟

 

 یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه

 که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟

 

شاعر : ناشناس

دانلود مداحی با صدای میرداماد 
اجرا شده در شب عاشورا 1391 - هیئت رزمندگان اسلام

دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می شود سخت ترین مساله آسان باشد...

بدست در دسته تاریخ : 93/8/7 ساعت : 11:0 صبح

 

می شود سخت ترین مساله آسان باشد

پشت هر کوچه ی بن بست خیابان باشد!


می شود حال بدِ ثانیه ها خوب شود

شهر هم غرقِ هماغوشی باران باشد


گیرم این عشق -که آتش زده بر زندگی ات

بعد جان کندنِ تو شکل گلستان باشد!


گیرم این دفعه که برگشت، بماند...نرود!

گیرم از رفتنِ یکباره پشیمان باشد

 

بعد شش ماه به ویرانه ی تو برگردد

تا درین شعر پر از حادثه مهمان باشد

 

فرض کن حسرتِ پاییز، تو را درک کند
روز برگشتنِ او اولِ آبان باشد!


بگذر از این همه فرضیه، چرا که دل من
مثل ریگی ست که در کفش تو پنهان باشد!

 


"امید صباغ نو"


دیگر اشعار :

مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا لک تاریخ : 93/8/7 ساعت : 9:25 صبح

چند روزی می شود می سوزم اما هیچکس
دردهایم را نمی فهمد در اینجا هیچکس

از سرِ شب عهد کردم با تمام زخمها
جز به بابایم نگویم حرف خود با هیچکس

مثل بابا، مثل عمه، مثل سقا، مثل... نه!
من هم از جایی زمین خوردم که حتی هیچکس

دیگر امشب طاقتم طاق است ای شلاقها
هرچه پیش آید خوش آید یا پدر یا هیچکس

باید از غصه بمیرم، دستهایی مهربان
روزگاری دور من بودند و حالا هیچکس

قول داده می رسد امشب و یا نزدیک صبح
مطمئن باشید دیگر می روم تا هیچکس...

ناله هایم، گریه هایم، زخم پایم، گوشها...
صورتم را هم نبیند صبح فردا هیچکس

من قسم خوردم به این گیسو و این لبهای سرخ
مثل تو بابا نمی آید به دنیا هیچکس

علیرضا لک


دیگر اشعار : علیرضا لک
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر عظیمی مهر تاریخ : 93/8/7 ساعت : 9:15 صبح

شهید شیمیایی و کپسول اکسیژن

 

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند

 

مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی

منتها با قرص های خواب ، خوابت کرده اند

 

خواب می بینی که در "سردشتی" و "گیلان غرب   "

خواب می بینی که در آتش کبابت کرده اند

 

خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال

پس برای آزمایش انتخابت کرده اند

 

خواب می بینی که مسؤلان بنیاد شهید

بر در دروازه های شهر قابت کرده اند

 

خواب می بینی کنار ِ صحن "بابا یادگار"

بمب ها بر قریه ی "زرده" اصابت کرده اند

 

قصر شیرینی، که از شیرینی ات چیزی نماند

یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند؟

 

خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای

باد ِ خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند؟

 

با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی

قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند؟

 

می پری از خواب و میبینی شهید زنده ای

با چه معیاری - نمی دانم - حسابت کرده اند

 

 

اصغر عظیمی مهر


دیگر اشعار : اصغر عظیمی مهر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند....

بدست در دسته علی زمانیان تاریخ : 93/8/7 ساعت : 12:13 صبح

 

اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
 
اینجا گدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
 
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
 
“صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین”
عیسای خانواده دمش فرق می کند
 
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
 
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند
 
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق می کند
 

من از "حسینُ منّی" پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین همش فرق می کند


"علی زمانیان"

دیگر اشعار : علی زمانیان

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

بدست علیرضا بابایی در دسته قاسم نعمتی، محرم تاریخ : 93/8/6 ساعت : 11:12 صبح

خیمه سوزانی طاقانک

 

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

 با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد 

 
حال و روز منِ آواره تماشا دارد

 تکیه گاهم بجز این گوش? دیوار نشد

 

روزه دارم من و لب تشنه وسر گردانم

بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد

 

دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم

مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد

 

خواستم تابرسانم به تو پیغام ، میا

پسر فاطمه ، شرمنده ام انگار ، نشد

 

گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر

سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد


قاسم نعمتی


دیگر اشعار : قاسم نعمتی، محرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سبز دنیایی ما سبز ردایت نشود

بدست در دسته ایمان زعفرانچی، محرم تاریخ : 93/8/4 ساعت : 9:56 عصر

 

سبز دنیایی ما سبز ردایت نشود

 

 

سبز دنیایی ِ ما ، سبز ردایت نشود

غزل آنگونه که باشد به سزایت نشود

 

کاش این مرتبه در عرصه هل من ناصر

پرده ها مانع تشخیص صدایت نشود

 

ریزه خوار کرَمَت حاتم طایی ست ؛ حسیـــن

آدمی هست بخواهد که گدایت نشود؟

 

بأبی أنت و اُمی که وظیفه ست ... چرا؟

همه ى ایل و تبارم به فدایت نشود؟

 

فصل بیماری عشق ست ، کسی ممکن نیست

مستعد باشد ؛ این عشق سِرایت نشود

 

ایمان زعفرانچی


دیگر اشعار : ایمان زعفرانچی، محرم

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

بدست در دسته صادق سرمد تاریخ : 93/7/30 ساعت : 4:15 عصر

 

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

 

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـُزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گُـزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد

 

صادق سرمد


دیگر اشعار : صادق سرمد

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 93/7/30 ساعت : 9:19 صبح

باران در تاکسی

 

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟

 

گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس

گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز

 

گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟

گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز

 

لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...

زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...

 

باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!

مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز

 

من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!

 (دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز)

 

من غرق روسری تو بودم که ناگهان

گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!

 

رفتی و عطر روسری‌ات ماند پیش من

تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز

 

رضا احسان‌پور 


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن