سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 686 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13095016


صفحه نخست      

به بغضم اینهمه سوزن مزن که میترکم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدسعید میرزایی تاریخ : 92/7/13 ساعت : 4:13 عصر

 

انار شو که تمام لب تو را بمکم  به بغضم این‌همه سوزن مزن که می‌ترکم

 

انار شو که تمام لب تو را بمکم

به بغضم این‌همه سوزن مزن که می‌ترکم

 

شب است و عطر خوش نان تازه ی  تن تو

بگو چه کار کنم با دل پر از کپکم؟

 

دهانم آب می‌افتد، چقدر می‌افتد

دهانم آب برایت، انار با نمکم!

 

انار سوخته ام من دل مرا بچلان

نمک بریز و بنوش از دل ترک ترکم

 

شبی که بغض کنی، صبح می‌چکد گل گل

صدای گریة تو از لبان نی‌لبکم

 

مخواه دختر چوپان! که باد حمله کند

به دشت‌های پر از گله‌های شاپرکم

 

تو می‌شوی ملکه-گوشواره‌ات گیلاس

بساز با نخ گیسوت، تاج و قاصدکم

 

شبیه تکة ابری غریبه‌ام تو بگو

به چشمهات که باران کنند نم‌نمکم

 

ببین به دست من- این تا به فرق در مرداب-

بدل شده‌ است به فریاد آخرین کمکم

 

تو چون عروسک خاموش قصه‌ها شده‌ای

و من غریبة شهر هزار آدمکم

 

شبیه غربت یک لاک‌پشت در برکه

همیشه دور و بر چشمهات می‌پلکم

 

محمدسعید میرزایی

 


دیگر اشعار : محمدسعید میرزایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا عزیزی تاریخ : 92/7/13 ساعت : 12:45 عصر

 

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی  آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی

 

یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی

آنقدر اینجا می نشینم تا بیایی

 

از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم

حالا شدم یک فرد مالیخولیایی!

 

بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد

رنگ روپوش بچه های ابتدایی

 

یک روز من را می کشی با چشمهایت

دنیا پر است از این رمان های جنایی

 

ای کاش می شد آخرش مال تو بودم

مثل تمام فیلمهای سینمایی!!

 

امسال هم تجدید چشمان تو هستم

می بینمت در امتحانات نهایی

 

می بینمت؟ اما نه! مدتهاست مانده است

یک شاخه رز... یک شعر... یک لیوان چایی

 

رضا عزیزی

 


دیگر اشعار : رضا عزیزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نمی دانم هنوز

بدست علیرضا بابایی در دسته حسن اسحاقی تاریخ : 92/7/13 ساعت : 11:53 صبح

با منی یا نه، نمی دانم، نمی دانم هنوز  عاشقم اینبار؟!... این را هم نمی دانم هنوز

 

با منی یا نه، نمی دانم، نمی دانم هنوز

عاشقم اینبار؟!... این را هم نمی دانم هنوز

 

گرچه کم کم رفت از یادت نگاه من، ولی

اتفاق دیدنت را کم نمی دانم هنوز

 

قصه را از نو بگو با چشمهایت!، عشق چیست؟!

چیزی از این واژه ی مبهم نمی دانم هنوز

 

آه... از روزی که دستت را تکان دادی به بعد

سرنوشتم را به غیر از غم نمی دانم، هنوز-

 

صبح تا شب واژه می ریزم سر راهت، ببخش

تحفه ای را بهتر از شعرم نمی دانم هنوز

***

باز می گویم :چرا رفتن؟! دلیلت را بگو!

باز می گویی: تو را محرم نمی دانم هنوز

 

حسن اسحاقی

 


دیگر اشعار : حسن اسحاقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/7/12 ساعت : 7:9 عصر

 

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

با قلب من ای عشق، کاری کن که باید

کاری که دل بردارم از اما و شاید

 

کاری که تنها خود بدانی چیست، یا نه

کاری که حتی از خودت هم بر نیاید

 

ای دل جلائی تازه پیدا کن که این عشق

چون آه در آئینه خود را می نماید

 

باید که بر دیوار زندان سر بکوبم

آه مرا گر بشنوَد در می گشاید

 

رفتم که برگردم به آغوش تو ای عشق

تا جان بجای خستگی از تن درآید...

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین عباسپور تاریخ : 92/7/2 ساعت : 1:2 عصر

ه ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم  من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم

 

به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی فهمم

من بیچاره لطف آشکارت را نمی فهمم

 

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی

به دل افتادن گاه و گدارت را نمی فهمم

 

زیارت نامه می خوانم دلم از نور لبریز است

"اگر چه گاه معنای عبارت را نمی فهمم"

 

تو پرواز مرا در اوج می خواهی و می دانی

من از بس در قفس بودم اسارت را نمی فهمم

 

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم

غریبی آه درد بی شمارت را نمی فهمم

...

به هر زائر سه جا سر می زنی- دلگرمی ام این است-

زیارت نه ولی قول و قرارت را که می فهم

 

حسین عباسپور


دیگر اشعار : حسین عباسپور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6      

محبوب کردن