سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 302 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094632


صفحه نخست      

تو بمان و دگران وای به حال دگران

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/6/30 ساعت : 3:33 عصر

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

شهریار

دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به تو خو کرده ام، مانند سربازی به سربندش

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/6/29 ساعت : 11:3 صبح

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

 

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقت دلتنگی دلم صحرای محشر می شود

بدست علیرضا بابایی در دسته آرامش ظهرابی تاریخ : 93/6/27 ساعت : 3:47 عصر

نوشتن با گریه

 

وقت دلتنگی دلم صحرای محشر می شود
این ندیدنها برایم تلختر سر می شود

 
گفته بودی از نرفتنها ولی این بارهم
سینه ام از درد دوری بس مکدر می شود


سهم من از باتو بودن باز هم فرهاد من
اشک چشمی در وداعی تلخ و آخر می شود


باز می پیچد صدای گریه ام در کوی دل
از جداییها که هربارم مقدر می شود


من که دادم دین و دنیا را به چشمانت چرا
این دلم جرمی نکرده سخت کیفر می شود


آن نوازشهای شیرینت شبی با اشک و اه
در نهایت چون حکایت ثبت دفتر می شود

آرامش ظهرابی


دیگر اشعار : آرامش ظهرابی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر...

بدست در دسته تاریخ : 93/6/25 ساعت : 5:59 عصر



مبتلا کرده ست دلها را به درد دوری اش

نرگس پنهان من با مستی اش ، مستوری اش

 

آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید 

کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش

 

آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش

گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش

 

یک دم _ ای سرسبزی یک دست !در صور ات بِدَم

تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش

 

ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو

آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش

 

آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است

لا به لای نسخه ی سرخ ابومنصوری اش

 

بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او

روزگار تلخ من شیرین شده از شوری اش

 

گر بیایی خانه ای می سازم از باران  و شعر

ابرهای آسمان ها پرده های توری اش

 

 

 

 

"سعید بیابانکی"


دیگر اشعار :

خواهشی بر لب من هست ولی تکراری

بدست در دسته جواد مزنگی تاریخ : 93/6/24 ساعت : 11:18 عصر

قلب من مال تو شد...

 

خواهشـــی بـر لـب من هست ولـی تکـراری

مـی شود دســت از اعـــدام دلـــم بــرداری 

 دل من مـــال تو شد پـس دل خود را مَشِـکن

بگذر از کشـتـن و ســرسختـی  وخـود آزاری

ثبــت کن محــض سند مصـــرع بعــدی مـــرا

" تــو در اعمـاق دلـــم مثـــل خدا جــا داری "

لهجه ی جاهلی وصف تو را هم عشق است

واقعــاً دســـت مـــریـــزاد عجــب ســـالاری!

حکــم سختى ست ، بیا بگـــذر و آقـــایـی کن

تو که در قصـــر دلـم حـاکم وســـردمـــــداری

 شهـــرونـدانه تقــاضــــای خــودم را گفــــتم

بررسی کـن بـه کـَـرَم چـون که تو فرمانداری

 

 

جواد مزنگی


دیگر اشعار : جواد مزنگی

چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 93/6/23 ساعت : 11:44 صبح

چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

 

چقدر بغض بخوانم سکوت بنویسم؟

 چقدر حرف دلم را منوط بنویسم؟


... چقدر درّه بمانم به قلّه خوش باشم؟

به پای دامنه‌ها از سقوط بنویسم؟


چقدر دست من از پا درازتر باشد؟

برای آمدنت هی قنوت بنویسم؟


چه می‌شود که بیایی و شعرهایم را

به خط بوسه به زیر گلوت بنویسم؟


و یا به جوهری از رنگ سیب روی لبت

دو آیه از لب خود، از هبوط بنویسم


به جای بودن و ماندن، به جای آغوشت

نصیب من شده از جستجوت بنویسم

نیامدی و زمانش رسیده که بروم

قطار می‌رود و من به سوت بنویسم …



رضا احسان‌پور


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کسی شبیه تو حرف مرا نمیفهمد

بدست علیرضا بابایی در دسته غزاله شریفیان تاریخ : 93/6/21 ساعت : 9:8 صبح

 

بدون مقصد پایانه‌ها شبیه هم‌اند
همین که دور شوی خانه‌ها شبیه هم‌اند

کسی شبیه تو حرف مرا نمی‌فهمد
مسلم است که بیگانه‌ها شبیه هم‌اند

من و تو از غم دوری شبیه هم شده ایم
که بعد زلزله‌ ویرانه‌ها شبیه هم‌اند

به پای سوختنم اشک از چه می‌ریزی
به چشم شمع که پروانه‌ها شبیه هم‌اند

فقط شراب نگاه تو مست کرده مرا
که گفته است که پیمانه‌ها شبیه هم‌اند

کسی که می‌رود از گم شدن نمی‌ترسد
بدون مقصد پایانه‌ها شبیه هم‌اند

 

غزاله شریفیان


دیگر اشعار : غزاله شریفیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سلام حضرت زیبا! خدای دلبرها!

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 93/6/17 ساعت : 9:3 صبح

کبوتر و امام رضا

 

سلام حضرت زیبا! خدای دلبرها! 
سلام حضرت خورشید ماه منظرها

سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی 
سلام جوشش پیمانه‌ها و ساغرها

«هزار وعده‌ی خوبان یکی وفا نکند» 
دلم گرفته از این گرگ‌ها، برادرها

دلم هوای حرم کرده یا علی مددی 
هوای ذکر پدرها و اشک مادرها

هوای دیدن فوّاره‌های گوهرشاد 
زلال آینه‌ها و صفای مرمرها

صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته 
هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها

نمی‌شود که مرا پیش خود نگه داری؟ 
کنار گنبد زردت، میان کفترها

برای وصف تو شعری که شعر باشد نیست
سروده‌اند به عشقت اگرچه قیصرها

 

رضا احسان‌پور


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این شعرها به حضرت چشمت جسارتند

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/6/15 ساعت : 1:55 صبح

 

هرچند پیش روی تو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند

بانو...به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند
آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات...حس نجیب زیارتند
دور از نگاه سرد جهان...دست های من
با بافه های موی تو سرگرم خلوتند
دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند...اگر بی شکایتند
بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی عادتند
هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!
 

 

اصغر معاذی

 


 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاخه ی بید ی و با هر باد سـر،خـم می کنـی

بدست علیرضا بابایی در دسته نیما فرقه تاریخ : 93/6/14 ساعت : 2:45 عصر

 

شاخه ی بید ی و با هر باد سـر،خـم می کنـی

سخت آوردم به دستـت سـاده تـرکــم مـی کنی

 

زندگی سخت ست اما زنده بودن سخت نیست

زنـده بـودن را چـرا از زنـدگـی کم می کنـی؟

 

این منم مـردی کـــه با هـر بـار از نـو دیـدنـت

حس و حـال تـازه ای در او فــراهـم می کنـی

 

گلـه ی آهـویـی و با چشـم هــــای وحشـی ات

در دل ایـن شیـر مستـاصـل شـده رم مـی کنی

 

از سر کفـرم به ایمـان می رسـم وقتـی کـه تـو

چشـم هــایت را دو شیطـان مجســـم می کنــی

 

استکـان هــــای نگـاهـم خستگــی در مـی کنند

   !چای را وقتی که از چشـم خودت دم می کنـی

 

 نیما فرقه


دیگر اشعار : نیما فرقه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن