سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 29 ، بازدید دیروز: 808 ، کل بازدیدها: 12984561


صفحه نخست      

کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی

بدست علیرضا بابایی در دسته معینی کرمانشاهی تاریخ : 91/8/21 ساعت : 5:30 عصر

 

کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی

 

 

 

کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی

چون به یاد آری پریشانم پریشان می شوی

 

گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا

آنچه من هستم کنون در عاشقی آن می شوی

 

سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب

چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی

 

عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی

من که میدانم تو هم چون شمع گریان می شوی

 

گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت

همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی

 

بشکند پیمانه ی صبرم,ولی در چشم خلق

چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی

 

بینم آن روز ی که چون پروانه بهر سوختن

پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی

 

مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد

آن زمان بی همزبان در این گلستان می شوی

 

معینی کرمانشاهی

 


دیگر اشعار : معینی کرمانشاهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چون شعرِ پنهان در گلویی دوستت دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی طباطبایی تاریخ : 91/8/21 ساعت : 3:17 عصر

چون شعرِ پنهان در گلویی دوستت دارم

 

چون شعرِ پنهان در گلویی دوستت دارم

در قالب هر آرزویی دوستت دارم

 

دیگر گواه عاشقی‌، این اشک‌ها هم نیست

با این‌ همه بی‌ آبرویی دوستت دارم

 

آن چشم‌های تو همیشه راست می‌گویند

دیگر نمی‌خواهد بگویی دوستت دارم

 

دیوار هم عاشق شده، آهسته آهسته

ای قابِ عکس روبرویی، دوستت دارم

 

می‌خواستم از تو بگویم، بغض‌ امّا بغض  ... !

این‌بار هم بی‌گفتگویی دوستت دارم

 

دستت برایم رو شد ای دل! خوب می‌دانم

این روزها دلتنگِ اویی، دوستت دارم

 

سید مهدی طباطبایی یاسین


دیگر اشعار : سید مهدی طباطبایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چون دوست دشمنی کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته مظاهر مصفا تاریخ : 91/8/21 ساعت : 2:22 عصر

چون دوست دشمنی کرد دیگر چه می توان گفت

 

 

چون دوست دشمنی کرد دیگر چه می توان گفت

با یار ناجوانمرد دیگر چه می توان گفت

با محرمان غمناک باهمرهان ناشاد

با همدمان دم سرد دیگر چه می توان گفت

با بدقمار بدنرد با بد رگان نامرد

با رهزنان بی درد دیگر چه می توان گفت

مردانگی چو شد ننگ

بر مرد عرصه شد تنگ

فهلی چو خاری آورد

دیگر چه می توان گفت

در شهر خالی از مرد

با خاطری پر از درد

شبرو شب است و شبگرد

دیگر چه میتوان گفت

 

دکتر مظاهر مصفا

 


دیگر اشعار : مظاهر مصفا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کیست تا امشب وجود ماه را باور کند

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی کرامتی تاریخ : 91/8/20 ساعت : 8:48 عصر

کیست تا امشب وجود ماه را باور کند

 

کیست تا امشب وجود ماه را باور کند

با دلم همراه باشد، راه را باور کند

 

علت عاشق شدن یک لحظه دیدارست و بس

کیست تا این لحظه ی کوتاه را باور کند

 

گرگ ها دیشب برادر های او را خورده اند

کیست حالا یوسف در چاه را باور کند

 

آینه وقتی که چشمان مرا پر آه دید

آنقدر خندید تا این آه را باور کند

 

زندگی بی تو شبیه مردن و جان کندن است

کاش مردی بود این اکراه را باور کند

 

مرتضی کرامتی


دیگر اشعار : مرتضی کرامتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 91/8/20 ساعت : 5:50 عصر

 

لبت " نه " گوید و پیداست میگوید دلت " آری"

 

لبت " نه " گوید و پیداست میگوید دلت " آری"

که اینسان دشمنی ،  یعنی که خیلی دوستم داری

 

دلت می آید آیا از زبانی اینهمه شیرین

تو تنها حرف تلخی را  همیشه بر زبان رانی؟

 

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

 

تو را چون آرزوهایت همیشه دوست خواهم داشت

بشرطی که مرا در آرزویِ خویش نگذاری

 

چه زیبا می شود دنیا برای من اگر روزی

تو از آنی که هستی ، ای معما! پرده برداری

 

محمد علی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از دل چقدر لاله ی تر در بیاورم

بدست علیرضا بابایی در دسته سعید بیابانکی تاریخ : 91/8/20 ساعت : 5:24 عصر

من خواب دیده ام که تو از راه می رسی

 

 

از دل چقدر لاله ی تر در بیاورم  

یا کاسه کاسه خون جگر در بیاورم

            چون شانه دست در سر زلف تو می زنم

            کز راز و رمز موی تو سر در بیاورم

من خواب دیده ام که تو از راه می رسی

چیزی نمانده است که پر در بیاورم

             من چارده شب است به این برکه خیره ام

            شاید از آب قرص قمر در بیاورم

 در من سرک نمی کشی ای روشنای ناب

خود را مگر به شکل سحر در بیاورم

             من شاعر دو چشم توام ، قصد کرده ام

            از چنگ شاه کیسه ی زر در بیاورم

 ای کاج سالخورده ی زخمی به من بگو

از پیکرت چقدر تبر در بیاورم؟

 

سعید بیابانکی

 


دیگر اشعار : سعید بیابانکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/8/20 ساعت : 2:12 عصر

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

 

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

               ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

               کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

                  بعد  تو آیینه های شعر سنگم میزنند

                 دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

               وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

               پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست    

 

نجمه زارع(زنده یاد)


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای عشق! ای عمیق ترین احتیاج ها!

بدست علیرضا بابایی در دسته سید محمد مجید موسوی گرمارودی تاریخ : 91/8/20 ساعت : 9:29 صبح

 

ای عشق! ای عمیق ترین احتیاج ها!

 

ای عشق! ای عمیق ترین احتیاج ها  !

درمان دردها و خود از بی علاج ها

                  ایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید

                  آمیزه ی شگرف ترین امتزاج ها

با یاد گیسوان خمت باز مانده ام

با صد هزار سلسله از اعوجاج ها

                  با اعتبار حسن، نه با حسن اعتبار

                  در سکه های قلب در افکن رواج ها

دلسرد مثل قطب شدم، سهم من نشد

یک شعله بوسه از لب آتش مزاج ها

                  وقتی ز چشم های تو گیسو کنار رفت

                  در شام های تیره عیان شد سراج ها

در انتهای شعر به آغاز می رسم

ای عشق! ای عمیق ترین احتیاج ها!

 

سید محمد مجید موسوی گرمارودی

 


دیگر اشعار : سید محمد مجید موسوی گرمارودی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت

بدست علیرضا بابایی در دسته غزل تاجبخش تاریخ : 91/8/19 ساعت : 11:18 عصر

 

می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت

می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت

 آهِ حوای درون ،دامان آدم می‌گرفت

           می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه

           آشنا دستی ز دست باد مریم می‌گرفت

می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب

یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت

           می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج

           انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت

می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت

بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت

           با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها

           یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت

می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ

می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت

 

غزل تاجبخش

 

 


دیگر اشعار : غزل تاجبخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 91/8/19 ساعت : 9:15 عصر

 

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود

 

بس کن بخواب پنجره ای وا نمی شود         

اهل دلی به فکر دل ما نمی شود

                قدری بخند گریه برای تو خوب نیست

                با اشک درد عشق مداوا نمی شود

بس کن چقدر خیره به امواج می شوی

دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

                چشمان من خلاصه ای از اشک های توست

                چشمم بدون اشک تو معنا نمی شود

بس کن بخواب، عمر که دست من و تو نیست

این لحظه ها دوباره شکوفا نمی شود

                بس کن بخند گریه برای تو خوب نیست

                مانند خنده های تو پیدا نمی شود

 

 ناصر حامدی

 


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

محبوب کردن