مرا شکستي و من باز با تو بد نشدم
نشد شبيه تو باشم, نشد, بلد نشدم
اگرچه شد بدي ات زخم بر دلم بزند
ولي نشد که خيال تو را به هم بزند
بدي نمي کنم و از دلم نمي آيد
مني که از بدي ات هم بدم نمي آيد
نشسته اي به دلم مثل پيرهن به تنم
گذشته کار من از اينکه , از تو دل بکنم
مزن به اين در و آن در که دست بردارم
تو هر چه هم بکني باز دوستت دارم
خوشم به حال دلم که به درد تن داده است
خوشم, همينکه خيال تو را به من داده است..
سميه محمديان