• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : از همان روزي که در باران سوارم کرده اي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 47 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sara 
    دلم هميشه پر است از زمانه ي تلخ
    که لحظه لحظه مي دهدم يک نشانه ي تلخ
    دلم هميشه پر است از غمي که مي آيد
    شبيه بغض گلوگير، در بهانه ي تلخ
    تب و تباهي و حس قريب تنهايي
    عجب ضيافت شومي در اين شبانه ي تلخ“
    چقدر حس بدي است حس تنهايي”
    دوباره زمزمه ي زير لب، ترانه ي تلخ
    کبوتري که جدا مانده از جفتش
    چگونه پر بزند رو به آشيانه ي تلخ؟
    قلم به دست من هر شب به گريه مي گويد:
    چرا دوباره شروعِ شعرِ عاشقانه ي تلخ؟
    تمام قصه همين بود: اينکه تو بروي

    ومن به انتظار تو خيره، به بي کرانه ي تلخ
    احسان نصري
    پاسخ

    درج شد ، تشکر فراوان