• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : از همان روزي که در باران سوارم کرده اي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 47 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sara 

    کاش ميدانستم … به چه مي انديشي ؟
    که چنين گاه به گاه
    مي سُراني بر چشم … غزلِ داغ نگاه !
    مي سُرائي از لب … شعر مستانه ي آه !

    راز زيبايي مژگان سياه
    در همين قطره ي لغزنده ي غم … پنهان است !
    و سرودن از تو
    با صراحت ! بي ترس ! … باز هم کتمان است !

    کاش ميدانستم … به چه مي انديشي ؟
    رنج واندوه کدامين خواهش
    نقش لبخند لبت را بُرده ؟
    نغمه ي زرد کدامين پاييز
    غنچه ي قلب تو را پژمرده ؟

    کاش ميدانستي … به چه مي انديشم ؟
    که چنين مبهوتم …
    من فقط جرعه اي از مهر تو را نوشيدم !
    با تو اي ترجمه ي عشق ، “خدا” را ديدم !

    آه ، اي ميکده ام !
    گاه بيداري را
    از من و بيخبري هيچ مخواه !
    که من از مستي خود هشيارم !

    کاش ميدانستي … به چه مي انديشم ؟
    کاش ميدانستي …