• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : از همان روزي که در باران سوارم کرده اي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 47 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + sara 

    تا صبحدم به ياد تو شب را قدم زدم
    آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

    با آسمان مفاخره کرديم تا سحر
    او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

    او با شهاب بر شب تب کرده خط کشيد
    من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

    تا کور سوي اخترکان بشکند همه
    از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

    با وامي از نگاه تو خورشيد هاي شب
    نظم قديم شام و سحر را به هم زدم

    هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
    تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

    تا عشق چون نسيم به خاکسترم وزد
    شک از تو وام کردم و در باورم زدم

    از شادي ام مپرس که من نيز در ازل
    همراه خواجه قرعه ي قسمت به غم زدم

    «حسين منزوي»

    پاسخ

    ممنون ، خيلي زبا ، حتمن درج ميشه