واجب شده گر ز شاعري سر بروداز زخم رگش هميشه جوهر برود
سرباز پياده ام که در جبهه ي عشق
زخمي شده و تا دم آخر برود
هر نامه بهانه اي است تا يک دو سه روز
آزاد شود بال کبوتر ، برود
سخت است اگر شاه شوي ، بين نبرد
تنها پسرت در صف لشکر برود
از رفتن ِ من به او که دادند خبر ،
لبخند زده ، گفته : چه بهتر !...برود!
بايد بروم تا که در اين شهر بزرگ
شايد که کمي رونق خنجر برود
سخت است دلا اگر ببيني که شبي
معشوقه ي تو با کس ديگر برود...
سخت است اگر غزل به پايان نرسد
سخت است اگر طاقت دفتر برود...