زلال و پاک چون الماس بودندهمه در شکل رفتن خاص بودندصد و هفتاد وپنج آيينه – ماهيميان خاک هم غواص بودند !* يدالله گودرزي
چارانه ها !تو حادثه ي بزرگ فردايي تودر ساعت بيست و پنج مي آيي توبايد که تو را دوباره تفسير کنندحرف سي وسوم الفبايي تو!* يدالله گودرزي(شهاب)
با خنده ي من غرق تبسم شده استبا گريه ي من شور و تلاطم شده استاز بند هزار توي جانم رسته استمردي که ميان سايه ها گم شده است !* يدالله گودرزي(شهاب)
روح و پي استخوان و تن مي سوزدجانم به هواي خويشتن مي سوزديک عمر به حال همگان سوخت دلماکنون دل من به حال” من “مي سوزد !* يدالله گودرزي(شهاب)
بانو! همه ي ترانه ها قربانتاين جان بلا گرفته سرگردانتچشمان من اين دو دربدر مي ترسنداز آن دو پلنگ خفته در چشمانت* يدالله گودرزي(شهاب)
جان سينه ي پر نياز دارد اي دوستچشمان تو بس که ناز دارد اي دوستکوتاه کنم حديث گيسويت رااين رشته سرِ دراز دارد اي دوست!* يدالله گودرزي(شهاب)
تو ياس مني! شود که من ياس تو باشم؟!دلبسته ي شانه هاي احساس تو باشم؟؟در بين تمام عاشقاني که تو داري،اي کاش که من مخاطب خاص تو باشم!!* يدالله گودرزي(شهاب)