سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1114 ، بازدید دیروز: 2026 ، کل بازدیدها: 12964428


صفحه نخست      

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 96/5/17 ساعت : 5:51 عصر

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست

 

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست 

بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟

 

نگو به تلخى این اتفاق عادت کن

که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست

 

درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟

تو هم شبیه منى هیچ کس کنارت نیست

 

پر از گلایه ام اما به جبر خندانم

همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست

 

برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق

اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست

 

فقط اجازه بده در نبودنت شب_ها

کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست ‏

 

 

سیدتقی_سیدی


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 94/12/4 ساعت : 3:56 عصر

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

 

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

 

تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد

قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی

 

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری

وقتی همه دادند به هم دست تبانی

 

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم

در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

 

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه

هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟

 

دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم

ای کاش خودت را سر قبرم برسانی

 

 

سیدتقی سیدی

http://s6.picofile.com/file/8240295126/jokland_gggg56.jpg


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم را

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 94/11/29 ساعت : 5:0 عصر

تفال زدن

 

به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم را

تفال میزنم هر شب مَفاتیحُ الجَنانَم را

 

من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم

ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را

 

کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد

دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را

 

به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم

که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را

 

تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه

که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را

 

شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم

لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را

 

دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم

امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را

 

 

سیدتقی سیدی

 

شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم  لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردم

بدست علیرضا بابایی در دسته سیدتقی سیدی تاریخ : 93/4/21 ساعت : 11:18 صبح

دلگیر

 

میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک کردم

به رفت و آمد مشکوک صاحب خانه شک کردم

 

چرا پس دیر کرده ؟ هان ؟ چرا آخر نمی آید ؟

تو رفتی تا که برگردی ، چه بی صبرانه شک کردم

 

درون باغ وقتی که به آن پروانه خندیدی

نمی دانم چه شد حتی به ان پروانه شک کردم

 

تو در آغوش من بودی ، صدایی ناگهان آمد

به رخت اویز و دیوار و چراغ خانه شک کردم

 

هم اینکه رو بروی آینه رفتی و برگشتی

به سنجاق و تل و موگیر و عطر و شانه شک کردم

 

تو هر جایی که خندیدی به هرکس یا که هر چیزی

من مجنون زنجیری ، من دیوانه شک کردم

 

سید تقی سیدی


دیگر اشعار : سیدتقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2      

محبوب کردن