سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 323 ، بازدید دیروز: 1253 ، کل بازدیدها: 12958535


صفحه نخست      

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/9/18 ساعت : 2:36 عصر

 

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

 

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بیگمان برسد

 

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

 

چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

 

رها کنی، برود، از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته، به آن برسد

 

رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

 

گلایه ای نکنی، بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

 

خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم، نکند

به او، که عاشق او بوده ام، زیان برسد

 

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

 

نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چند روزیست به یک قبله نما محتاجم

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/9/13 ساعت : 5:13 عصر

 

نروید آی! به چشمان شما محتاجم

 

نروید آی! به چشمان شما محتاجم

تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

 

اگر از چشم شما دور شوم می میرم

مثل هر آدم خاکی ، به هوا محتاجم

 

دل به دریا نزنید این همه ، یادم بدهید

به فراگیری قانونِ شنا محتاجم

 

عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی

به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم

 

دل حیران من ... انبوه خدایان زمین

چند روزیست به یک قبله نما محتاجم

 

قصه ها یکسره تکراری و مانند همند

من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

 

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر

آه ! شرمنده که من ـ خود ـ به دعا محتاجم

   ...

بازهم آخر هفته ست دلِ شاعر من

یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

 

 زنده یاد نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/8/20 ساعت : 2:12 عصر

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

 

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

               ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

               کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

                  بعد  تو آیینه های شعر سنگم میزنند

                 دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

               وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

               پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست    

 

نجمه زارع(زنده یاد)


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/8/17 ساعت : 5:50 عصر

 

دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

 

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی فهمد

دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی فهمد

               نگاهی شیشه ای دارم به سنگ مردمک هایت

               الفبای دلت معنای «نشکن!» را نمی فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»

کسی معنای این حرف مبرهن را نمی فهمد

               من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان

               محبت مانده شمشیری که گردن را نمی فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر

نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد

               دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم

               فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد

برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم

کسی من را نمی فهمد... کسی من را نمی فهمد

 

نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی تو اندیشیده ام کمتر به خیلی چیزها

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/8/4 ساعت : 6:55 عصر

 

بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

 

بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

           تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز

           دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است

ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها

            عکس‌هایت، نامه‌هایت، خاطرات کهنه‌ات

           می‌زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها

هیچ حرفی نیست دارم کم‌کم عادت می‌کنم

من به این افکار زجر آور، به خیلی چیزها

           می‌روم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز     ...

           بعد من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها

 

نجمه زارع

 

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2      

محبوب کردن