سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 723 ، بازدید دیروز: 1253 ، کل بازدیدها: 12958935


صفحه نخست      

چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 94/10/23 ساعت : 10:51 عصر

چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!

 

تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!

بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!
برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را …
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به تو خو کرده ام، مانند سربازی به سربندش

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/6/29 ساعت : 11:3 صبح

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

 

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"

تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

 

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-

-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

 

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...

بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

 

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری

نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

 

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند

همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

 

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست

چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

 

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم

شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی



گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویش

ضــــرر اندوختـــم از این همه "چوپـــانی" خویش

 

 

تا نفهمنــــد "خــــلایق" کـــــه چه در "سر" دارم

 

سالیــانی زده ام "مُهــر" به "پیشـــانی" خویش!

 

 

منــــم آن ارگ! کـــــه از خــــواب غــرور آمیزش

 

چشم واکـــرده "سحــــرگاه" به ویـرانی خویش

 

 

رد شـــــدی از بغـــــل مسجــــــد و حـــالا باید...

 

یا بچسبیــم به "تـــو" یا به "مسلمــانی" خویش

 

 

گاه دیــــــن باعث دل "سنــــگی" ما آدم هاست

 

"حاجیـــــان" رحـــــم ندارند به "قـربانی" خویش

 

 

توبه گیریم که بازست درش! سـودش چیست؟!

 

من که اقــــــرار ندارم به پشیمــــــانی خویش!

 

مُهـــــر را پس بـــــده ای شیــخ کـه من بگذارم

سر بی حوصـــله بر نقطـــــه ی پایــانـــی خویش






"حسین زحمتکش"


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/2/12 ساعت : 3:30 عصر

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

 

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است


من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است


من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!


خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است


گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است


حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/1/27 ساعت : 3:5 عصر

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت


گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی

تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت


گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات

یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت


گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با!

در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت


یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت


حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من؟

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/1/20 ساعت : 9:7 عصر

کسی با موج موهایت کنار امد به غیر از من

کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟

کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟


کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟


تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من


برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا

کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟


مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"

تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را...

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/1/20 ساعت : 8:42 عصر

جدایی حاصلش مرگ است

 

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است،اگر از لاله لادن را....


کسی از دام چشم و موی توبیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را


تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

   که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را


منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نیاید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری

که پُلها خوب می فهمند معنای گذشتن را

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری!

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 92/11/13 ساعت : 4:15 عصر

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری!  بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری

 

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری    !

بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری

 

بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی

بدم می آید از این شاعران سیگاری

 

چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو

چه بی ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری!

 

ولی دوباره برایت غزل سرودم من

ولی دوباره بر آن وزن های تکراری

 

مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه

مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری

 

 

حسین زحمتکش

 


با تشکر از    میم...  به خاطر  پیشنهاد این شعر

 


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با خنده کاشتی به دل خلق ، کاش ها

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 92/11/9 ساعت : 10:56 عصر

با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها"  با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها

 

با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها"

با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها  

 

هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش

آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها

 

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!

معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها

 

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟

دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!

 

از بس به ماه چشم تو پر میکشم? شبی

آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!

 

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گیرا تر از چشم تو هم درگیر خواهد شد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 92/6/3 ساعت : 3:48 عصر

 

گیرا تر از چشم تو هم درگیر خواهد شد زیبا ترین معشوقه روزی پیر خواهد شد

 

گیرا تر از چشم تو هم درگیر خواهد شد

زیبا ترین معشوقه روزی پیر خواهد شد

 

امروز تعبیرم کن اما خاطرت باشد

خوابی که یوسف دیده هم تعبیر خواهد شد

 

مردی که عمری تشنه ی جام محبت بود

یک روز از این نا مهربانی سیر خواهد شد

 

غره مشو این امپراطوری قدرت مند

با حمله ی مشتی مغول تسخیر خواهد شد

 

دستی بجنبان تا که امروز تو زیبا ییست

دستی بجنبان چون که فردا دیر خواهد شد

 

حسین زحمتکش

 


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3      >

محبوب کردن