عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا
عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا
مستی لعل لبت درخور اغیار مباد
سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا
عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت
سوزش سینه ی صدچاک بهم ریخت مرا
" آسمان بار امانت نتوانست کشید "
طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا
بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد
به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا
تا نگاهم به سر کوچه ی معشوق رسید
دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا
من که در سنگدلی شهره به عالم بودم
عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا
"مرتضی اشکان درویشی"
.........................................................................................
"فهیمه" عزیز انتخابت بی نظیر بود...از تو متشکریم!
دیگر اشعار :
نویسنده :