جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابلیس سرگرم ریاضت بود، کم خورد!
دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند
او چار قُل خواند و سپس انسان رقم خورد!
در خاطراتش مادرم حوا نوشته
دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد!
حوا که سیب... آدم فریب و آسمان مُهر
درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد
همزاد من از انگبین اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد
وقتی به دنیا آمدم شاعر نبودم
یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد
نام تو از آن پس درون شعر آمد
نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد!
"محمد حسین ملکیان"
دیگر اشعار :
نویسنده :