علاقهمندي ها
+
يه ديالوگي توي فيلم از «کرخه تا راين» بود که ميگفت:
«چيکار کنم خوب شي؟
بگي برقص ميرقصم، بگي بخون ميخونم!
بگي بمير ميميرم!»
يه دونه از اينا واسه همتون..:)
كيوان گيتي نژاد و
102/12/26
* راوندي *
هر ديالوگي مربوط به زمان خودش هست . بنظرم اگر پيامبر در اين زمان زندگي ميکرد هيچگاه در مورد همسايه سفارشات آن زمان را نمي فرمودند . ديگه براي مردن هم کسي تره خورد نميکنه چه رسد به خواندن و رقصيدن . مگر اينکه بخواهيم خودمون رو بزنيم به کوچه علي چپ . هيچ رويدادي بهتر از ظهور امام زمان نيست :'(
mariii
من نميخوام برا خودتون .
* راوندي *
اکنون که اشخاص مختلف چنان به آيات قرآن حمله کرده اند که ديگر راهي بجز نشر همان قرآن واقعي که از آن نام برديد و فرموديد نزد امام زمان است نيست . بله بنده هم شنيده ام زماني که حضرت ظهور کنند مردم گمان ميکنند که ايشان حرف از يک دين جديد ميزنند . اين به واقعيت بيشتر شبيه است .
كيوان گيتي نژاد و
چيزهايي که فرموديد من با همه علم و هنرم نمي دانستم و اکنون اولين بار بود شنيدم واقعا متشکر از اطلاع رساني علمي تان
+
اصلا از وقتي ديگر نامه ننوشتيم، دستهامان با هم غريبه شدند.
زمزمه نسيم
102/7/21
+
پاييز در يک قدمي ست!
و دل
سرشار ميشود
از انارهايي نورس
که بي بهانه
تَرَک برمي دارند
از عبور شهريوري بي تاب
كيوان گيتي نژاد و
102/7/6
يقين بدار ولي حي و ثاني ام بي بهانه مي بخشيد و مي بخشيد آنچه هنوز عاجز از بيانش بوده اي شهريور و مهر بهانه است سرخي انار از پي سرخي دلهاي عاشقي ست که نه از پي ماه و سال از سر لطف جانان جان ي باشد و سياهي را به سرخي اندرون عاشق اش عطايي رندانه و ملکوتي مي باشد از سر لطف من بي پناه رو سياه را چون آتش چهارشنبه سوري سياهي را به آتش دل سرخي را به سخاوت عاشقانه خويش عطا مي کند
+
چه خبر يار!شنيدم که گرفتار شد ي دل سپردي و براي دگري يارشدي؟ بعد دل کندنت از من،دلت آرام گرفت ؟خوب شد زندگيت؟يا که بدهکارشدي!?تو خودت خواستي از قصه من پربکشي…؟ پس نگو کار خدابوده و ناچار شدي…:؟ من که در حد پرستش،به تو دلبسته شدم…؟من چه کردم که تو اينگونه جفاکار شدي؟
مهرباني #
102/7/4
مرا چه ديدي و کجاي اين عشق حيدرحي و ثاني ام دلم را حوس باز ديدي؟کدام شب خاطرت را در دلم سرکش شناختي؟جز دلم هستيم را به پايت قرباني برداشتم و بي بهانه در خيالت گم شدم و روياي ديده را به حکم داشتنت پنداشتم و جاي خاليت را به خاطرات نداشته جايگزين تنهايي ام کردم مرا کي جفا ديدي؟مرا کجا در پي ييار ناخوانده انگاشتي بدان جاي خاليت دلم را خالي مي کند هرچند غرورم مثل تبل تو خالي من منم مي کند
+
جمال ثريا سرد شدن از يک قلب را چقدر زيبا بيان کرده
ديدم که ديگر از دستت عصباني نيستم دلشکسته نيستم قهر نيستم خلاصه اينکه من ديگر با تو "هيچ چيز" نيستم
جاده
102/7/4
نگو مولاي من نگو هيچي سهم ماشد از آمدن بودم نبودي خواستم نگشتي به يادت نبودم که بودم در قلبت غريبه بودم؟که نبودم من نواي قلب تو را در سينه ام پرستيدم و با آهنگش دلبسته تو گشتم خاطرت بر من عزيز است زندگي مرگ بي تو دردي غريب است و تو همه اينها را مي داني از هيچي گله مي کني هيچي يعني قلب ات از عشق عاشق خالي شدن تا روزي که قلب ات در سينه اي عاشقي ميجوشد همه عالم پژواک ضربان همه چيز است
+
[تلگرام]
باز هم *پائيـ ـز* به جايِ *بَرگـ ـها*
*نَبودناَت* را در همه جا *پاشيـ ـده*...
نيامده آشـوب به پا ميکني؟
.
.
دلگويههايِ آفتابــ:)
غزل صداقت
99/2/14
3 فرد دیگر
30 فرد دیگر
+
[تلگرام]
*پائيزِ* من
پر است از برگهايي که نريخته
پر است از باراني که نيامده
پر است از قدمهايي که نزدهام با تو...
پر است از واژههايي که نباريده...
اينجا بدون تو پاييز پر است از *نبودنها*
اصلا چه کسي گفته پائيز هفت رنگ است؟
انگار کن شهر گلهاي خاکستريست اينجا...
اصلا طبيعت لج کرده که نباشد آن *آنِ* هميشگي
هر سال ميآيي همه قوانين را بهم ميزني
آري سالهاست که من به اختيار خويش، به جبرِ اين بهمريختگيها تن دادهام...
اصلا همين پائيز هم اين پريشانحالي را وامدارِ توست...
اصلا اين آشوب را هم تو در واژگانم به پا کردهاي؛
دروغ چرا
اصلا همهاش زيرِ سرِ *تُ* ست...
.
.
آفتاب
کيان ايراني
98/9/1