• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويزبنشينم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نازنين 
    سلام همون عليرصا بابايي خواننده هستيد؟
    پاسخ

    سلام، نه اون نيستم
    شعري زيبا از فريدون مشيري:

    بي تو مهتاب شبي باز از‌ آن كوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
    در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
    باغ صد خاطره خنديد
    عطر صد خاطره پيچيد
    يادم آيد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
    پر گشوديم و در آن خلوت دل خواسته گشتيم
    ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
    تو،همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
    من،همه محو تماشاي نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فرو ريخته در آب
    شاخه ها دست براورده به مهتاب
    شب و صحرا وگل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ
    يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
    لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
    آب آيينه عشق گذران است
    تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
    باش فردا كه دلت با دگران است
    تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
    با تو گفتم حذر از عشق ندانم
    سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
    روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
    چون كبوتر لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدي من نرميدم نگسستم
    تو صيادي و من آهوي دشتم
    تا به دام تو در افتم
    باز گفتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر از پيش تو هر گز نتوانم نتوانم
    اشكي از شاخه فرو ريخت
    مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
    اشك در چشم تو لرزيد
    ماه بر عشق تو خنديد
    يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
    پاي در دامن اندوه كشيدم
    نگسستم
    نرميدم
    رفت در ظلمت غم آن شب و شب هاي دگر هم
    نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نكني ديگر از ان كوچه گذر هم
    بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم...
    پاسخ

    سلام و تشکر درج شده قبلن