باران که مي بارد جدايي درد دارد
دل کندن از يک آشنايي درد دارد
هي شعر تر در خاطرم مي آيد اما
آواز هم بي همنوايي درد دارد
وقتي به زندان کسي خو کرده باشي
بال و پرت، روز رهايي درد دارد
ديگر نمي فهمي کجايي يا چه هستي
آشفتگي ، سر به هوايي درد دارد
تقصير باران نيست اين ديوانگي ها
تنها شدن در هر هوايي درد دارد
بايد گذشتن را بياموزم دوباره
هرچند مي دانم جدايي درد دارد...
.ز مجتبي شريفي