اين شعرشونو شنيده بودم اما من اينو خيلي بيشتر دوست دارم !!!!!
نامه بر
يک عمر جان کندم ميان خون و خاکستر
من نامه بر بين تو بودم با کسي ديگر
طاقت نمي آوردم اما نامه مي بردم
از او به تو ..از تو به او.. مرداد .. شهريور
پاييز شد با خود نشستم نقشه ايي چيدم
مي خواستم غافل شويد از حال همديگر
با زيرکي تقليد کردم دست خطش را
يک کاغذ عين کاغذ او کندم از دفتر
او مي نوشت : آغوش تو پايان تنهايي است
تغيير مي دادم : که از تو خسته ام ديگر
او مي نوشت : اينجا هوا شرجي است غم دارد
تغيير مي دادم : هوا خوب است در بندر
او مي نوشت : اي کاش امشب پيش هم بوديم ...
تغيير مي دادم : که از اين عاشقي بگذر ...
بايد ببخشي نامه هايت را که مي خواندم
در جوي مي انداختم با چشمهايي تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستي
از مرده ريگ اين جهان بي در و پيکر
آن نقشه بايد بين آنها را به هم مي زد
اما به يک احساس فوق العاده شد منجر :
آن مرد با دلشوره يک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
ديديد هم را بينتان سوتفاهم بود ؛
آن هم به زودي برطرف شد بي پدرمادر
با خنده حل شد آن کدورت هاي طولاني
اين بين و بس من بودم و يک حس شرم آور
شايد اگر در نامه ها دستي نمي بردم
آن عشق با دوري به پايان مي رسيد آخر
رفتي دوچرخه گوشه ي انباريم پوسيد
آه از ندانم کاريت اي چرخ بازيگر !
شايد تمام آن چه گفتم خواب بود اما
من مرده ام در خويش ...بيدارم نکن مادر
احسان افشاري