هوايَم داشت
رفته رفته
خراب تر مي شد
و اشک،
در چَشمانم
بيشتر وُ بيشتر
به گُمانم
شباهنگام
چيزي شبيه به تو
درونم
شروع به باريدن کرده بود
(جمال ثريا)