همين حالا!گذشت از بغل من کسي همين حالاکسي که دوخت نگاهش مرا به آن بالاکسي که جذبه ي آمد شدِ مطنطنِ اوشبيه بود به رفتارِ حضرتِ والاکسي که مثل بَر و روي عاشقانه ي اونگاه زل زده ي من نديده تا حالادرخت هاي سر راه سکته مي کردندز بوي ادکلن آن دماغ سر بالا!ستاره هاي زمين ميخکوب او بودنداسير برق نگاهي چو لولوء لالا!طبق کشان خيابان قطار مي بستند براي بردنِ نازَش گرانترين کالا! گذشت از بغل من کسي همين حالاکسي که...
شهاب گودرزي