از زندگانيم گله دارد جوانيم..
شرمنده ي جواني از اين زندگانيم..
دور از کنار مادر و ياران آشنا زال زمانه کشت به نامهربانيم..
دارم هواي صحبت ياران رفته را،ياري کن اي اجل ک به ياران رسانيم..
چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير.
و از دور مژده ي جرس کاروانيم..
گوش زمين به ناله هاي من نيست آشنا..
من طاير شکسته پر آسمانيم..
گيرم که آب و دانه ام دريغم نداشته اند
چون ميکنند با غم بي همزبانيم..
در خواب زنده ام که تو ميخوانيم به خويش.
بيداريم مباد که ديگر نرانيم..
شمعم گريست زار به بالينم که اي شهريار.
من نيز چون تو همدم سوز نهانيم..