سهمِ من!
سهمِ من از روز نخستين سوختن بود
آتشفشان يك شعله از احساسِ من بود
روحم درون بسترِشب پرسه مي زد
روح غريبي كه گريزان از بدن بود
شيطان درو ن تار و پودم رخنه مي كرد
در فكرِ توفاني ميان جانِ من بود
در قلبِ من انبوهي از گوگرد مي شوخت
در جان من اندوهي از عهدِ كهن بود
مي آمد از آن سوي شب در هاله ي نور
آن كس كه عرياني برايش پيرهن بود
پيچيده در شولاي مه مي آمد از دور
چون سايه ي لرزاني از رقصِ كفن بود
مي آمد و ماري درون آستين داشت
مي آمد و در سينه ،روحِ اهرمن بود
چون پنجه هاي مرگ بر من سايه انداخت
شيطان نبود، آن شكلِ وهم آلود .....بود!
شهاب گودرزي