هيچ داني ز چه در زندانم ؟دست در جيب جواني بردم ناز شستي نه به چنگ آورده ناگهان سيلي ي سختي خوردم من ندانم که پدر کيست مرا يا کجا ديده گشودم به جهان که مرا زاد و که پرورد چنين سر پستان که بردم به دهان هرگز اين گونه? زردي که مراست لذت بوسه? مادر نچشيد پدري ، در همه? عمر ، مرا دستي از عاطفه بر سر نکشيد
گيرم فرامـوشت کنم ، در گير و دار روزها
اما چه با قلبم کنم ؟ با دردها ، با سوزها ...
مثل هميشه اشعاري بسيار زيبا و دلنشين
و احساسي انتخاب مي کنيد