آنکه از درد دل خود به فغان است منم
آنکه از زندگي خويش به جان است منم
آنکه هر روز دل از مهر بتان بردارد
چون شود روز دگر باز همانست منم
آنکه در حسن کنون شهره ي شهرست تويي
آنکه در عشق تو رسواي جهان است منم
آنکه در صومعه چهل سال شب آورده به روز
وين زمان معتکف دير مغان است منم
در غمت گرچه به يکباره پريشان شده دل
آنکه صد بار پريشان تر از آنست منم
عاشقانت همه نامي و نشاني دارند
آنکه در عشق تو بي نام و نشان است منم