مصطفي ملک عابدي
اي فرصت دستم به تمناي تو مانده
روي دل من داغ تماشاي تو مانده
از خواب تو بيدار شدم صبحدم، اما
بيداري من نيز به رؤياي تو مانده
در جدول پيچيده و بغرنج حقيقت
اين قدر بگويم که معماي تو مانده
اي اينهمه من تشنه، بگو تا که بدانم
آيا اثري از نم درياي تومانده؟
در کوچه و پسکوچه بي عابر اين شهر
تنها نفس گرم تو، آواي تو مانده