موج ميداند ملال عاشق سرخورده رازخم خنجرخورده حال زخم خنجرخورده را …
در امان کي بودهايم از عشق، وقتي بوي خونباز، وحشي ميکند باز ِ کبوتر خورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان همکاسه استتا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را
خون دلها خوردهام يک عمر و خواهم خورد بازجام ديگر ميدهندش جام ديگر خورده را
شعر شايد يک زن زيباست، من هم سايهاشعاشق خود ميکند هرکس به من برخورده را
مژگان عباسلو
سلام
آخ آخ آخ امان از عاشقي! هيش تو هنوز دهنت بوي شير ميده. ازين حرفا نزن