در فروبسته ترين دشواري ،در گرانبارترين نوميدي ،بارها بر سرخود ، بانگ زدم :- هيچت ار نيست مخور خون جگر ،دست که هست !
(فريدون مشيري)
قدوم هميشگي مجازيتان سبز و استوار!!!
قدم رنجه بفرمائيد!!
تو نيم ديگر من بودي و ندانستي
چه داغها که به اين نيم ديگرت دادند
قشنگ بود...