• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : شايد اين بار به سروقت خدا رفتم تا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    پيش از اينها فکر ميکردم خدا خانه اي دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سر تختي نشسته از غرور

    ماه.برق کوچکي از تاج او هر ستاره.پولکي از تاج او

    اطلس پيراهن او.آسمان نقش روي دامن او .کهکشان

    رعد و برق شب. طنين خنده اش سيل و طوفان. نعره ي تو فنده اش

    دکمه ي پيراهن او .آفتاب برق تيغ و خنجر او .ماهتاب

    هيچ کس از جاي او آگاه نيست هيچ کس را در حضورش راه نيست

    پيش از اين ها خاطرم دلگير بود از خدا . در ذهنم اين تصوير بود


    پاسخ

    سلام، ممنون