• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : شايد اين بار به سروقت خدا رفتم تا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    کلا قشنگ بود مخصوصا اون چند بيت اولش
    پاسخ

    ممنون از حضورتون.موفق باشيد
    + ابو صادق 
    درود بر شما عاليييييييييييييي
    پاسخ

    سلام بر شما .ممنون
    + نسيم 
    سلام اين شعر بد جوري حرف دل منو زده واقعا ممنون چند بار خوندمش تو رو خدا برام دعا كنيد شايد به نفس شما منم اجابت شدم ممنون
    پاسخ

    سلام ف اين شعر حرف دل خودم هم بود .ممنون از حضورتون .موفق باشيد

    پيش از اينها فکر ميکردم خدا خانه اي دارد کنار ابرها

    مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس خشتي از طلا

    پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سر تختي نشسته از غرور

    ماه.برق کوچکي از تاج او هر ستاره.پولکي از تاج او

    اطلس پيراهن او.آسمان نقش روي دامن او .کهکشان

    رعد و برق شب. طنين خنده اش سيل و طوفان. نعره ي تو فنده اش

    دکمه ي پيراهن او .آفتاب برق تيغ و خنجر او .ماهتاب

    هيچ کس از جاي او آگاه نيست هيچ کس را در حضورش راه نيست

    پيش از اين ها خاطرم دلگير بود از خدا . در ذهنم اين تصوير بود


    پاسخ

    سلام، ممنون