بهتر است اين گره کورشده ،واگردد
قبل از آنکه به لبت خط مبادا گردد
مردم شهر حسد آينه چون ميشکنند
بايد عاشق شدن از منظره حاشاگردد
سبب رانده شدن گندم و ابليس نبود
آدم آمد به زمين عاشق حوا گردد
صخره و چشمه و رود ،صاعقه ،ابردلگير
قطره درسرهوسش بود که دريا گردد
داخل پيله رود کرم که پروانه شود
پرزند هرکه دراين معرکه تنها گردد
مريم جانت اگر دم نزد از طعنه و نيش
دل و جانت پر از انفاس مسيحا گردد
ديده ام سوي دگر،در دل من غير تو نيست
باشد اين گم شده از عشق تو پيدا گردد
.
.
.
چون به حس تو سرودم غزل کهنه ي خويش
نو شود از تو و خوش قالب و زيبا گردد
((م-زکي زاده 26/11/91))
مثل هميشه زيبا و باسليقه