طرز بيانم را عوض کردم
گاهي زبانم را عوض کردم
حرف دلم را تا بفهمانم
خط لبانم را عوض کردم
چون جوش شيرين مراميزد
نانوا و نانم را عوض کردم
راه هدف ،تيرم ،نميدانست
ابروکمانم را عوض کردم
ازحرف مردم مريمم افسرد
عيساي جانم را عوض کردم
خنجر که باپشتم رفاقت کرد
تا استخوانم را عوض کردم
تقدير من اين است ،ازآنرو
صبر و توانم را عوض کردم
ديدم که خورشيدم ((فروزان ))نيست
پس ((ارغوان))م را عوض کردم((مهدي زکي زاده21/11/91))