• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : به دور از غم؛ ميان جمعي و خوشحال و خنداني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    خيلي زيبا و عالي بود. واقعا عالي
    ***** جغجغه *****

    سالها دستان تاول زده ي دعا و نحيفم را

    با گردني کج

    پيش اغيار نمايش دادم .

    سالها دريچه ي زخم بر روي دلم

    گشوده بود .

    سالها مي گذرد از دست نوشته ي زيبايت

    که نوشته بودي :

    بيا من هستم .

    اما . . . . . . . نمي توانستم

    آخر دستانم به پيش مردم گرو بود !!

    مپرس که چه مي کردند ؟

    چون . . .

    چون . . .

    چون. . . تکدي گري براي بقاي مردگي ام

    واجب بود .

    يادم مي آيد . . .

    يکبار تو را پشت چراغ قرمز ديدم

    پوپک هم در کنارت بود

    لبهايت به رنگ ناخنهايت

    ناخنهايت به رنگ آلبالويي

    دقيقا همرنگ لنگ تازه اي بود

    که شيشه هاي

    اتومبيلها را با آن تميز ميکردم .

    يادت هست ؟

    يادت هست که مرا ديدي

    و نشناختي ؟

    اما پوپک شناخت

    تو آنقدر محو سونات مهتاب بودي که

    حتي سلسله اي از چهره مرا هم

    بياد نياوردي .

    . . .

    . . .

    چراغ سبز شد .

    پوپک باي باي کرد .

    مرا به جرم واقعيت دستبند زدند .

    وقتي دستانم را بستند و پيش قاضي ايستادم

    ياد کودکي ام افتادم که

    براي بستن دهانم

    به دستم جغجغه دادند .

    من همان کودکم .

    مرا از زندان بزرگي رها کنيد .

    مرا به قالب کودکي ام برگردانيد .

    من نمي خواهم بفهمم .



    باقر رمزي باصر
    + فاطمه 
    قشنگ بود...
    پاسخ

    سپاس از حضورتون