مي آيد صدا از خيابان شبتو مي آيي از سمت پنهان شبتو مي آيي و چتر روشن به دستقدم مي زني زير باران شبتو مي آيي و رودي از روشنيروان مي شود روي دامان شبببين سايه هاي فروخفته رارها در سکوت پريشان شبببين غربت قهوه اي رنگ منکه شد ته نشين توي فنجان شبببين درد يک عابر خسته راکه له مي شود زير دندان شبدراين ظلمت وحشت افزابکارگل ماه را توي گلدان شببيا بالهاي مرا باز کنرهايم کن ازبند زندان شبدر اين بيت آخر رسيدي بگوبه پايان من يا به پايان شبيدالله گودرزي