تقديم به دوست عزيزم
عاشقش بودم ولي هرگــز مــرا ياري نکرد
در نبـــرد بــا رقيب از من هواداري نکــرد
بـــر در و ديــوار کوبيـدم بـــراي بودنـش
او بـــراي ماندن خود هيـــچ اصراري نکرد
اشک چشمم را بگويم؟هيچ ابري تـا بحـــال
از دل خود اينقدَر سيلاب را جــــاري نکرد
بعد از او آنقدْر غم خوردم وَ ناليدم که هيچ ـ
مادري در سوگ فرزندش چنين زاري نکرد
مثل يک سيگار من را زير پاهايش فشــرد
نه چنين کاري کسي با هيچ سيگاري نکرد
آنچنان ويران شدم از دست او... چنگيز هم -
بــا سمر قند و بخارا اين چنين کاري نکرد
پاي من نگذار ضعف اين غزل، تقصير اوست
طبـــع شعرم نيز دور از او مرا ياري نکـــرد