تکان نخور
دردت خدا کند که به جانم تکان نخور
مرضيه جان عروس جوانم تکان نخور
قدت خميده تر شده هفتاد و پنج روز
بالا بلند، سرو کمانم تکان نخور
بي بي کمي براي شفاي خودت دعا کن
هي غصه ها براي غم اين و آن نخور
تقسيم کار خانه چرا؟ کار ميکني که چه
فضه که هست قوت جانم تکان نخور
اصلآ براي خاطر من پشت در نيا
از رفت و آمدت نگرانم تکان نخور
خاکي شده دوباره چادر تو خورده اي زمين؟
بنشين که خاک را بتکانم تکان نخور
کشتي مرا کشيده کشيده نفس نکش
اين گونه آه اي ضربانم تکان نخور
دنده به دنده مي شوي و آه آه آه
اين آه تو بريده امانم تکان نخور
رو ميزنم تو روي مرا بر زمين نزن
خواهي اگر که زنده بمانم تکان نخور
بد از جناغ سينه نفس ميکشي هنوز
اين استخوان شکسته گمانم تکان نخور
شب ها خودم به دست حسين آب ميدهم
راحت بخواب روح و روانم تکان نخور
شاعر : روح الله قناعتيان