شب در سکوت آينه
شب در سکوتِ آينه آشوب مي کنيحالم بد است، حالِ مرا خوب مي کني
بيدار مي کني تو گلوي پرنده راهاشور مي زني به لبم طرحِ خنده را
من بُهتِ سرد و ابريِ يک آه ممتدمدر درّه ي عميقِ نگاهت مردّدم!
لبخند را به روي لبم قاب مي کنيرسمِ قديمِ آينه را باب مي کني
ماه از لبانِ شيري تو آب ميخورَدصدها ستاره بر تنِ تو تاب مي خورَد!
عالَم براي خواندنِ تو گوش مي شودشب پيشِ چشم هاي توخاموش مي شود….! * يدالله گودرزي(شهاب)