سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 948 ، بازدید دیروز: 974 ، کل بازدیدها: 12933956


صفحه نخست      

آتش گرفت..

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا عزیزی تاریخ : 93/7/17 ساعت : 5:12 عصر

 

وقتی از فکر غزلهایم سرت آتش گرفت

باورم کردی ولیکن باورت آتش گرفت

درد من را با قفس گفتی، صدایت دود شد

مرغ عشقت ‌سوخت،بال کفترت‌ آتش گرفت

خیس باران آمدی سرما سیاهت کرده بود

آنقدر بوسیـدمت تا پیکرت آتش گرفت

گفته بودم من لبالب آتشم پروانه جان !

پس چرا پروا نکردی تا پرت آتش گرفت

گفته بودی شعرهایت ‌سرد وبی روحند مرد

شعرهایم را نوشتی دفترت آتش گرفت

دستهایم را گرفتی رفتنت نزدیک بود

دستهایت داغ شد انگشترت آتش گرفت

من لبالب آتشم اما نمیدانی چقدر

سینه ام با نامه های آخرت آتش گرفت

 

رضا عزیزی


دیگر اشعار : رضا عزیزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان کمال تاریخ : 93/7/16 ساعت : 8:51 صبح

نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

 

نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محوتماشای کسی هست که نیست

درخیالم وسط شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه درکوچه به دستان توعادت میکرد

شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست

مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط

خستگی های منوچای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست

 

احسان کمال

 


دیگر اشعار : احسان کمال
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته بتول مبشری تاریخ : 93/7/12 ساعت : 10:12 صبح

روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست

روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست

روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست

آن روز می بوسی مرا در قاب عکس ساکتی

زل میزنی چشم مرا سهم ات بجز تصویر نیست

با گریه می گویی بیا با بغض می خوانی مرا

دیرست دیگر.. حس من بر پای تو زنجیر نیست

پُک می زنی یاد مرا با طعم سیگار وُ جنون

میسوزی از آهی که خود گفتی که دامن گیر نیست

روزی میان اشک وُ خون هم پای شعرم می دَوی

با درد می گویی به خود دیگر مرا پیگیر نیست

آن روز تنها می شود هم تخت و هم پیراهن ات

می خواهی ام می خواهی ام لیکن دگر تقدیر نیست

با او به خلوت می روی با او بَغل می نوشیُ

پایانِ آن مستانگی جز ناله ی شبگیر نیست

آن روز می کوبی به در آشفته و آشفته تر

حسرت عذابت میدهد قلب تو بی تقصیر نیست

روزی نشانی ِمرا از کوچه ها می پرسی ُ

راهت نمی افتد به من خودکرده را تدبیر نیست

 

بتول مبشری

 


دیگر اشعار : بتول مبشری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بفرما ؛ آخرش این شد ؛ هزاران شهر دور از هم

بدست در دسته جواد مزنگی تاریخ : 93/7/10 ساعت : 11:20 عصر

بفرما ؛ آخرش این شد ؛ هزاران شهر دور از هم

 

 

 

بفرما ؛ آخرش این شد ؛ هزاران شهر دور از هم

دوتامان غرق تنهایی و محو حالتی مبهم

 

خیالت خام شد ؛ بردند از ما مهربانی را

حواست پرت شد ؛ خشکید باغ عشقمان کم کم

 

فراق اینجاست می بینی؟ اگر دقت کنی حالا

جدایی را نگاه کینه توزت کرده ؛ خاطر جَم

 

از آن وقتی که خودخواهی به دنیامان فرود آمد

گمانم غصه ی دوری نشسته در دل آدم

 

تو گفتی راستی را دوست می داری ولی آخر ـ

تمام قول هایت شد ؛ شبیه منحنی ها ؛ خَم

 

پُر از زهرند انگاری عسل ها در نبود ِ تو

شراب ناب هم انگار مخلوط َ ست با یک سَم

 

پس از تو حال من خوب است ؛ یک تصویر می خواهی؟

شبیه ساعتی بعد از وقوع زلزله در بَم

 

 

 

 

جواد مزنگی

 

 


دیگر اشعار : جواد مزنگی

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی موسوی تاریخ : 93/7/10 ساعت : 10:10 صبح

پاییز

 

پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

سید مهدی موسوی


دیگر اشعار : سید مهدی موسوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سیب آن زمان که سرخ شود سیب است

بدست علیرضا بابایی در دسته بابک دولتی تاریخ : 93/7/9 ساعت : 2:8 عصر

 

خاتون ! خودم کتیبه ای از آهم ، دیگر ز تو ملال نمی خواهم

حرفی بزن سکوت تو پیرم کرد ، من واژه های لال نمی خواهم

تردیدی آن چنان که تو می دانی ، مثل خوره به جان من افتاده ست

چیزی بگو که دلخوشی ام باشد ، تقدیر و احتمال نمی خواهم

با این چنین تبسم کمرنگی ، برگشتنت قشنگ نخواهد بود

سیب آن زمان که سرخ شود سیب است ، من هدیه های کال نمی خواهم

روزی دلت گرفت و گمان کردی ، وقتش رسیده است که برگردی

پای همان درخت اساطیری ، تقویم ماه و سال نمی خواهم

من دلخوشم به این که کنار تو ، یک عمر آشنای قفس باشم

پرواز را ز یاد نخواهم برد ، اما دوباره بال نمی خواهم

آری ، اگر به خویش قبولاندم ، تو رفته ای و باز نخواهی گشت

دل می دهم به هر چه که باداباد ! از مرگ هم مجال نمی خواهم ....

بابک دولتی 

 

 


دیگر اشعار : بابک دولتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هرچند رفته ای و دل از ما گسسته ای

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمین بهبهانی تاریخ : 93/7/7 ساعت : 9:41 صبح

 

هرچند رفته ای و دل از ما گسسته ای

پیوسته پیش چشم خیالم نشسته ای

 

ای نرگس از ملامت چشمم چه دیده ای

کاین سان به بزم شاد چمن سرشکسته ای؟

 

با من مبند عهد که چون پیچ های باغ

هرجا رسیده ، رشته ی پیوند بسته ای

 

از من به سوی دشمن من راه جسته ای

نوریّ و در بلور دل من شکسته ای

 

دیگر نگاه گرم تو را تاب فتنه نیست

ای چشم آشنا! مگر امروز خسته ای؟

 

من نیز بند مهر تو ببریده ام ز پای

تنها گمان مبر که تو زین دام رسته ای

 

سیمین! ز عشق رسته ای امّا فسرده ای

آن اخگری کز آتش سوزنده جسته ای

 

سیمین بهبهانی


دیگر اشعار : سیمین بهبهانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از آن نخست بریدند آس هایم را

بدست علیرضا بابایی در دسته بابک دولتی تاریخ : 93/7/6 ساعت : 5:27 عصر

 

چقدر خاک کنم نعش یاس هایم را
و روی هم بگذارم هراس هایم را

به غیر باخت ، قماری چنین نخواهد داشت
از آن نخست بریدند آس هایم را

زمین بایر من سوگوار باران هاست
به جای نان نخریدند داس هایم را

بگو چه شد که خودم را دوباره گم کردم؟  !
بگو چقدر بگردم لباس هایم را ؟

وزید بادی و روح مرا به غارت برد
نمی شنید کسی التماس هایم را

نمی شود که از آن زخم کهنه دم بزنم
شنود می کند این شب ، تماس هایم را

دلم خوش است به یک احتمال دور از دست
ز من اگر که نگیرند طاس هایم را


بابک دولتی

 


دیگر اشعار : بابک دولتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 93/7/5 ساعت : 9:53 عصر

تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست
تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست


تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها
غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!


سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
- اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست


آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست
این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست


آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود
این که راه نفست را به تو می بندد نیست


ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟


نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !


گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر
خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست

رویا باقری


 

با تشکر از سارا خانم گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شمابخاطر پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند؟

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 93/7/2 ساعت : 1:26 عصر

 

مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده

اخم کن،زخم بزن ،تلخ بگو، سر بشکن
قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده

ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند
بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده

عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو
دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟
***
برسانید به یوسف که سرافراز شدی
هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده

برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
نرساند اگر از آن لب حلوا خورده  !

 

ناصرحامدی


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6      

محبوب کردن