سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1384 ، بازدید دیروز: 1253 ، کل بازدیدها: 12959596


صفحه نخست      

ای که از کلک هنر،نقش دل انگیز خدایی...!

بدست در دسته تاریخ : 92/12/10 ساعت : 9:34 صبح

شهریار


ای که از کلک هنر، نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی؟


من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی!


مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته است ز یادم

 

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟


تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه
مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه

 

ای که گفتی مرو از پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟


درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

 

حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیابم سر کویت به گدایی


هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!


چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

 

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی!


سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماهدرخشان

 

کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی!


نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد

 

سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز زهایی!

 

 


(ابیاتی از تضمین غزل سعدی توسط شهریار)


دیگر اشعار :

به آیینت قسم حتی قلم هم گیج و لرزان شد

بدست علیرضا بابایی در دسته امید صباغ نو تاریخ : 92/12/9 ساعت : 10:20 عصر

نقاب 


به آیینت قسم حتی قلم هم گیج و لرزان شد

تمام شعر من از شوق تو گیسو پریشان شد

 

نقابی بسته ای بر چهره ات دیوانه ی شاعر

و چشمان خدا پشت نقابت خوب پنهان شد

 

بخند و آسمان چشم شاعر را بباران و 

بدان لبخند تو در این غزل آیینه گردان شد

 

نوشتم آینه ... آیینه یعنی تو نه یعنی من

حضورت معنی آیات سحر آمیز قرآن شد

 

غزل ویرانه شد از رفتنت فالم خبر دارد

چرا که اسم تو تعبیر نقش توی فنجان شد

 

برایت بی گمان من حکم آن دیوار را دارم

که قلب تیر خورده روی آن مفهوم ایمان شد

 

نقاب از چهره ی خود بر نداری ،گفته ام آنشب

که اینجا ماجرای جنگ بین عشق و وجدان شد

 

امید صباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین جنتی تاریخ : 92/12/9 ساعت : 6:2 عصر

همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،  غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم

 

همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،

 غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم

 

دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنه ها کردند

 غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم

 

اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم

چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم  !

 

درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،

هرس پنداشتم، پس شاخه ای دیگر در آوردم  !

 

به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم

غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم

 

جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم

به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم

 

ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است

زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم

 

زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم

طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم  !

 

 

حسین جنتی


دیگر اشعار : حسین جنتی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این روسری آشفته ی یک موی بلند است

بدست در دسته صالح دروند تاریخ : 92/12/8 ساعت : 11:11 عصر

این روسری آشفته ی یک موی بلند است

 

این روسری آشفته ی یک موی بلند است

آشفتگی موی تو دیوانه کننده ست

 

بالقوّه سپید است زن اما زنِ این شعر

موزون و مخیّل شده و قافیه مند است

 

در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او

ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

 

پرواز تماشایی موهای رهایش

تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست

 

دل غرق نگاهیست که مابین دو پلکش

یه قهوه ای ِ سوخته ی ِ خیره کننده ست

 

با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست

خندیدن او عامل بیماری قند است

 

تصویر دلش با کمک چشم مسلح

انگار که سنگی تهِ شیئیِ شکننده است

 

شاید به صنوبر نرسد قامتش اما

نسبت به میانگینِ همین دوره بلند است

 

ماه است و بعید است که خورشید نداند

میزان حضور و حذرش چند به چند است

 

"صالح دروند"


دیگر اشعار : صالح دروند

دوستت دارم ، غزلهایم تمامش مال تو

بدست علیرضا بابایی در دسته سمیه آزادل تاریخ : 92/12/8 ساعت : 2:50 عصر

دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو...  شعرهایم- هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو...

 

دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو   ...

شعرهایم- هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو...

 

پُر شِکَر کُن قهوه ات را-گرم و طولانی بنوش،

دوست دارَم بختِ شیرین، عشق باشد، فالِ تو...!

 

زندگی را با تو فهمیدم.."تو" یعنی :هر چه هست!

خنده هایَت شور عشق و سینه مالامالِ تو...!

 

در مَنی و ذره ذره قلبم از عشقَت پُر است...

سرزمینی بی دفاع و خسته ام اشغالِ تو...!

 

فکر کن سربازی ام در چنگ دشمن بی پناه!

تو اگر جلاد باشی بازمی آیم به استقبالٍ تو

 

مثلِ تصویری سه بعدی گیجم از فهمیدَنَت!

تا کجاها میبَرَندَم چشمهایِ کالِ تو...!

 

بنده یی بی باوَرَم..!پیغمبری کُن،خوبِ من!

ای شُکوهِ چَشمهایَت آیه یِ زلزالِ تو...!

 

خوب میدانم که از ما بهترانی! یک...! ولی...

هست پنهان در میانِ آستینت بالِ تو...!

 

دوستت دارَم...ببین! افسارِ شعرم دستِ توست...

شعر یعنی آن نگاهِ سرکِشِ سیّالِ تو...!

 

شعر یعنی یک زمستان غرقِ گرمایِ تنت

یا ظهورِ ظهرِ خُردادی میانِ شالِ تو..!

 

گر چه در چشمت کماکان یک سیاهی لشکرم

راضی ام حتی به نقشی ساده در سریالِ ِ تو...!

 

حرفِ آخر..یک دعا، یک آرزو، یک خواسته...!

دوست دارَم خوب باشی، خوب باشد حالِ تو...!

 

سمیه آزادل


دیگر اشعار : سمیه آزادل
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ناگهان آیینه حیران شد،گمان کردم تویی...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/12/8 ساعت : 10:35 صبح

چشم دیگر آهوها


ناگهان آیینه حیران شد،گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد،گمان کردم تویی

ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد،گمان کردم تویی

ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد،گمان کردم تویی

سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد،گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد،گمان کردم تویی

چون گلی در باغ،پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد،گمان کردم تویی

کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد،گمان کردم تویی


"فاضل نظری"

دیگر اشعار : فاضل نظری

تا در سکوتم گفته باشم ماجرایم را

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرانه جندقی تاریخ : 92/12/8 ساعت : 12:14 صبح

یک روز شاعر می شوم با اینکه یک عمر است  نشنیده می گیرید از من شعرهایم را

 

تا در سکوتم گفته باشم ماجرایم را

عمری نوشتم روی کاغذها صدایم را

 

مثل رسولی خسته می مانم که یارانم

هرگز نفهمیدند صدق ادعایم را

 

یک روز شاعر می شوم با اینکه یک عمر است

نشنیده می گیرید از من شعرهایم را

 

بعد از من ای آنها که می نوشید سهمم را

خالی نگه دارید در میخانه جایم را

 

این شعرها گاهی مرا بد جور می خوانند

چونانکه من وقت پریشانی خدایم را

 

ای شعر دیگر داشتم می رفتم از شهرت

کاش این دم آخر نمی کردی هوایم را

 

مهرانه جندقی


دیگر اشعار : مهرانه جندقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است

بدست در دسته محمد حسین بهرامیان تاریخ : 92/12/7 ساعت : 10:12 عصر

ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است  ماه عالمتاب من در روسری زیباتر است

 

ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است 

ماه عالمتاب من در روسری زیباتر است

 

گر چه زیبا می زند پیدا شدن بر موی او 

گم شدن در آن شب نیلوفری زیبا تر است

 

عشق را در گنجه ی سبز قدیمی دیده ام 

چشمش از نار و ترنج کودری زیباتر است

 

"همدلی از همزبانی خوشتر" اما اینکه تو 

با زبان از همدلان دل می بری زیباتر است

 

مادرم می گفت دختر های باغ لشکری 

مثل حوری هر یک از آن دیگری زیباتر است

 

سینه ریز سکه کوب دخترانش در غروب 

از قِران آفتاب و مشتری زیباتر است

 

من به او می گفتم اما - خوب یا بد- گل پری

گل پری از هر چه حوری وپری زیباتر است

 

بلولای دختران مثل گل بر روسریش

از سکوت این شب کاکل زری زیباتر است

 

او که من می خواهمش گلخنده های شرقی اش

توی باغ رنگ رنگ روسری زیباتر است

 

"محمد حسین بهرامیان"

 


دیگر اشعار : محمد حسین بهرامیان

هر روز بی تو روز مباداست!

بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 92/12/7 ساعت : 11:19 صبح

روز مبادا

 

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها ...

مثل همیشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بغض می خورم

عمری است

لبخندهای لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا!

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند؟

شاید

امروز نیز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها ...

هر روز بی تو

روز مباداست!

 

قیصر امین پور


دیگر اشعار : قیصر امین پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تمرین تنهایی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:49 عصر

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری  تمرین برای روزهایی که نمی آیی است

 

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است

این آتش از هر سر که بر خیزد تماشایی است

 

دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد

تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است

 

زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم

چیزی که دیگر بر نخواهد گشت، زیبایی است

 

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید

این گریه های ناگهان از ترس رسوایی است

 

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری

تمرین برای روزهایی که نمی آیی است

 

شاید فقط عاشق بداند "او" چرا تنهاست

کامل ترین معنا برای عشق تنهایی است ...

 

فاضل نظری  - ضد 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن