سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 263 ، بازدید دیروز: 974 ، کل بازدیدها: 12933271


صفحه نخست      

ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت

بدست در دسته ناشناس تاریخ : 92/12/13 ساعت : 10:41 عصر

ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت  جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت

ذهن را درگیر با عشقی خیالی کرد و رفت

جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت

 

چون رمیدنهای آهو ، ناز کردنهای او

دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت

 

کهنه ای بودم برای اشکهای این و آن

هرکسی ما را به نوعی دستمالی کرد و رفت !

 

ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت

عقده در دل داشت ،  روی خاک خالی کرد و رفت

 

آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم ، ولی

واقعیت را به من تقدیرحالی کرد و رفت

 

"ناشناس"


دیگر اشعار : ناشناس

دو فصل است...

بدست در دسته سعید بیابانکی تاریخ : 92/12/13 ساعت : 8:0 صبح

دو فصل است...

 

خوشم با شمیم بهاری که نیست 

غباری که هست و سواری که نیست


به دنبال این ردّ خون آمدم

 پی دانه های اناری که نیست


مگردید بیهوده ای همرهان

 به دنبال آیینه داری که نیست


به کف سنگ دارم ولی می دوم

 پی شیشه های قطاری که نیست


تهمتن منم تیر گر می زنم

 به چشمان اسفندیاری که نیست


دو فصل است تقویم دلتنگی ام

 خزانی که هست و بهاری که نیست ...

 

"سعید بیابانکی"


دیگر اشعار : سعید بیابانکی

برای تو که تویی این منی چنین هیچ است

بدست در دسته ناشناس تاریخ : 92/12/12 ساعت : 6:0 عصر

نشو پرنده ی خوبم به این قفس در بند

 

برای تو که تویی ؛ این منی چنین هیچ است

نیا به جاده ی من جان من که پر پیچ است

نیا به جاده ی این جان ِ زخمی و خسته

تو آسمان ِ منی ؛ من ولی پَرم بسته

نشو پرنده ی خوبم به این قفس دربند

منم اسیر ِ قفس ؛ بی نگاه ؛ بی لبخند

گلم ! نگاه ِ تو آبی ست ؛ پاک ؛ پر رؤیا

من آن کویر ِ سرابی تو در بَرم دریا

به ماهیان ِ بلورین ِ آبی ِ لبهات

به دست های ِ نوازشگرانه ، بی همتات

بگو که قسمت شان نیست این تن ِ پُر درد

به جاده ای که از آن آمدی ؛ گلم برگرد

برو به سوی غزلواره ی گل و شبنم

که زخمی ام من و زخمی نمی شود مرهم

 که زخمی ِ غزلم من به جای جای تنم

تو ماهتاب ِ منی ؛ هیچ ِ هیچ ِ هیچ ؛ مـنــــم

 

ناشناس


دیگر اشعار : ناشناس

حکایتی ست که من باشم و غم و تو نباشی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی شهابی تاریخ : 92/12/12 ساعت : 10:21 صبح

حکایتی‌ست که من باشم و غم و تو نباشی  من و خیال تو باشیم باهم و تو نباشی

 

حکایتی ست که من باشم و غم و تو نباشی

من و خیال تو باشیم باهم و تو نباشی

 

دلم گرفت که دور از تو در تداوم غربت

نوازشم کند از هر طرف غم و تو نباشی

 

قسم به رنج غریبی، گلایه از تو ندارم

که قامتم شود از غصه ها خم و تو نباشی

 

چگونه می شود اما به زیر زخم زبان ها

نیاز داشته باشم به مرهم و تو نباشی؟

 

روا مدار که با من درین غروب نفس گیر

غریبه ها همه باشند محرم و تو نباشی

 

درین نداری و دوری ، همیشه دلهره دارم

که دست پر به سراغت بیایم و تو نباشی

 

 

مهدی شهابی


دیگر اشعار : مهدی شهابی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قــسـم و اَشـهــدُ اَن لا اِلــه اِلا ... تــو

بدست در دسته پوریا سوری تاریخ : 92/12/11 ساعت : 10:6 عصر

گمان مبر که همیشه صبور و خونـسردم  همیشه ســـخت و مقاوم شبیه یک مردم

گمان مبر که همیشه صبور و خونـسردم

همیشه ســـخت و مقاوم شبیه یک مردم


من  از  تفــاهم  پائیـــز  و مـرگ  مـی آیم

وَ سردمست وَ سردم وَ سَ سَ سَ سردم


گمــان مبر که همیشه ، بتم ... نه ابراهیم

قـسـم  بــه  ذات  تـبـر  پیش  تو  کـم آوردم


به بـرکه بـرکه چشمت قسم شبی آخر

درون آبـی ایــن چـشـمه غرق می گردم


فقط برای من اینجا صـدای تو خوبـسـت

و قــرص صـورت ماهت  مـسـکن دردم


قــسـم و اَشـهــدُ اَن لا اِلــه اِلا ... تــو

قـسـم و اَشهدُ ... دلرا به نام تو کـردم


بـه زیـر چـهـره سردم گدازه عشقست

اگر چه باز به ظاهر صـبور و خونسـردم


پوریا سوری


دیگر اشعار : پوریا سوری

پشت رل...

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 92/12/11 ساعت : 1:0 عصر

پشت رل




پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم

ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!

زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم

رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم

بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :

یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب وجوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"

شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم

موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"

گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم

"کاظم بهمنی"

دیگر اشعار : کاظم بهمنی

دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز...!

بدست در دسته عمادالدین حسن برقعی تاریخ : 92/12/11 ساعت : 8:0 صبح

آشفته

 

دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه ی باز است هنوز


جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید 
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز 



گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق 
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز 



خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد 
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز 



گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب 
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز 



همه خفتند بغیر از من و پروانه و شمع 
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

 

گر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفت 
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز 



این چه سوداست «عمادا» که تو در سر داری؟ 
وین چه سوزی است که در پرده ساز است هنوز؟

 

"عمادالدین حسن برقعی"


دیگر اشعار : عمادالدین حسن برقعی

برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را

بدست علیرضا بابایی در دسته الهام دیداریان تاریخ : 92/12/11 ساعت : 12:55 صبح

 برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را  تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را


برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را

تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را

 

بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن

بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را

 

یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم

بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را

 

اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت

خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را

 

دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب

تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

 

 

الهام دیداریان


دیگر اشعار : الهام دیداریان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نمیدانم چه رازی در دو چشم توست

بدست علیرضا بابایی در دسته احمد علی صفائی تاریخ : 92/12/10 ساعت : 12:25 عصر

نمیدانم چه رازی در دو چشم توست
نمیدانم
چه رازی در دو چشم توست
که هر برق نگاه تو
هزاران جلوه از صبح خیال انگیز
هزاران گفته های نانموده
راز های تو در تو
هزاران رمز  نگشوده
هزاران آفتاب
پنهان در دل ذره
و یک دنیا معما در درون دارد.
و د رهر پرتوی از چشم تو
رنگین کمان عشق
بهار سبز
فام آبی دریا
نیلگون آسمانها
و صد رنگ خیال انگیز پاییزی
سفیدی های برف صد زمستان را به دل دارد
صدایی در نگاه توست
نوای صوت داوودی
سرود روح افزای صبا در تارو پود شاخساران
لابلای برگها   رگبرگهای گل
و یک دنیا ترانه د رگلو دارد

احمد علی صفائی
navideabadani.blogfa.com

دیگر اشعار : احمد علی صفائی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چوب خط

بدست علیرضا بابایی در دسته حمید دهقان تاریخ : 92/12/10 ساعت : 12:1 عصر

چوب خط عمر 

 

در میان حمله ی این روزها، تکرار ها

خالکوبی میکنم بر پیکر دیوارها

 

چارخطی را موازی روی آن خطی اُریب

پنج روزی میرود با خط و با این کارها

 

بسته های خط عمرم را مرتب چیده ام

تا بیاید مرگ و بر دوشش برد این بارها

 

خرده دیواری که بعد از رفتنت با میخ ریخت

جمع شد مثقال مثقال و شده خروارها

 

من قلم را با نوازش میزدم بر دفترم

حال دیواری پراز خط و من و مسمارها

 

حمید دهقان  

www.sheykhebam.blogfa.com


دیگر اشعار : حمید دهقان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن