سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 539 ، بازدید دیروز: 476 ، کل بازدیدها: 12956806


صفحه نخست      

دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست!

بدست علیرضا بابایی در دسته شهراد میدرى تاریخ : 95/5/3 ساعت : 11:17 صبح

دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست!

 

دختر ِ چادر سفید ِ سینی ِ چایی به دست  !

ای که هرگز در خیالم هم نمی آیی به دست!

 

معذرت میخاهم از اینکه به خابت آمدم

خسته ام از بی تو بودن، درد ِ تنهایی بد است

 

می نشستی روبرویم کاش، دلتنگ ِ توام

می روی با ناز و هی با عشوه می آیی بد است

 

من غریبه نیستم کافی ست یک فنجان ِ چای

بیش از این من را اگر شرمنده بنمایی بد است

 

می کشم حالا که قلیان ِ بلور آورده ای

گرچه دکتر گفته تنباکوی ِ نعنایی بد است

 

از حسودان ترس دارم با شکوفه دادنت

ای هلوی ِ چار فصل ِ من! شکوفایی بد است

 

آی دریا چشم ِ جنگل پلک ِ ابرو ابر و مه!

رحم کن بالا بلا! این قدر زیبایی بد است

 

اینهمه بر شانه موهای ِ شرابی را نریز

باد هم آشفته این اندازه گیرایی بد است

 

شور ِ شیرین! حق بده فرهاد ِ بی تابت شوم

با وجود ِ اینهمه خسرو، شکیبایی بد است

 

با خود آوردم غزل، قابل ندارد مال ِ تو

پس زدن آنهم برای ِ قلب ِ اهدایی بد است

 

چون که سهم ِ عشق ِ ما دنیای ِ بیداری نشد

قرنها هم بعد ِ خابت پلک بگشایی بد است

 

 

شهراد میدرى


دیگر اشعار : شهراد میدرى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 95/5/3 ساعت : 8:59 صبح

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

 

با من بگو که همرهِ من پیر می شوی

یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟  !

 

ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز!

کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟!

 

چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی

آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی

 

رویای صادقی که سرانجام می رسی

یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی

 

چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه

وقتی ز دستِ آینه دلگیر می شوی

 

می روید ازکویرِگلویم، گُلی کبود

وقتی شبیهِ بُغض، گلوگیر می شوی !

 

دست ازفریب وفاصله بردار، خوبِ من !

داری برای خوب شُدن دیر می شوی..!

 

 

یدالله گودرزی


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آن کس که می بایست با من همسفر باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 95/4/24 ساعت : 8:45 صبح

آن کس که می بایست با من همسفر باشد

 

آن کس که می بایست با من همسفر باشد

باید کمی هم از خودم دیوانه تر باشد! 

 

یاری چنان چون «ویس» می خواهم که با عشق

انگیزه اش در کار سودا سر به سر باشد!

 

«شیری»که با آمیختن با «آهو»یی مغموم

مصداق رویا گونه ی شیر و شکر باشد 

 

«ماه»ی که در عین ظرافت هر چه «عشق»اش گفت

فرمان برد حتی اگر «شق القمر» باشد

 

یاری که همچون شعرهای حضرت حافظ

نامش مرا ذکر شب و ورد سحر باشد 

 

از خویش می پرسم ؟ کجا دنبال او هستی ؟

ـ هر جا که حتی ذره ای از او اثر باشد 

 

می گویم و می دانم این را کاین چنین یاری

در دفتر افسانه پردازان مگر باشد!

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گُناهی مُستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالحمید ضیایی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 4:48 عصر

گُناهی مُستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت

 

گُناهی مُستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت

اگر بگذارد این زیبایی کافر مُسلمانت

 

من از سجّاده ها و جاده­ها، بسیار می ترسم

بخوان یک سوره از گمراهی ِ گیسوی ِ حیرا­نت

 

ببین! کاهن شدم، کولی وَش و آواره، تا خطّی

بخوانم، یا مگر خطّی شوم در وهم ِ فنجانت

 

دوباره بیرق ِ سرخ ِ دلم در باد می رقصد

دوباره هق هقی گُم، در فراموشای ِ تهرانت ...

 

رهایی، قصّه بود، ای ماهیِ تُنگِ بلورِ شب!

مبادا در فریبِ تُنگِ دریا گُم شود جانت

 

عبدالحمید ضیایی


دیگر اشعار : عبدالحمید ضیایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ساده ، زلال ، پاک ، روان ، آب دیده اید ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حمید عابدى تاریخ : 95/4/23 ساعت : 4:14 عصر

ساده ، زلال ، پاک ، روان ، آب دیده اید ؟

 

ساده ، زلال ، پاک ، روان ، آب دیده اید ؟  

یک تکه نور جلوه ی مهتاب دیده اید ؟

 

زلفش ، نه زلف نه! ، نگهش ، نه نگاه نه !

عنبر شنیده اید؟ می ناب دیده اید ؟

 

خال سیاه تعبیه بر روی لعل لب

بس دیدنی است ، گوهر نایاب دیده اید ؟

 

او ناز ، من نیاز ، من احساس ، او سپاس

هنگام وصل حالت احباب دیده اید ؟

 

او نور ، شور ، غلغله ، دریا چگونه است ؟

من خوار ، زار ، وازده ، مرداب دیده اید ؟

 

نفرین به صبح ، حال مرا درک می کنید ؟

دل داده اید؟ عاشق بیتاب دیده اید ؟

 

مثل خیال بود ، چه کم بود ، حیف شد

مَردم! ،"خدا نصیب کند! "، خواب دیده اید ؟

 

حمید عابدى


دیگر اشعار : حمید عابدى
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به خاطر چه زنده ای؟

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:59 عصر

 

کنار آشنایی تو آشیانه می کنم

فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم

 

کسی سؤال می کند

به خاطر چه زنده ای؟

و من برا ی زندگی، تو را بهانه می کنم

 

--------------------

پ ن :  کارت عروسی خودم

دوستان دعوتید به جشن عروسی با حضورتون در شادی ما شریک باشید


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:49 عصر

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه

 

بی تابم و دل خسته تر از آه ِ شبانگاه  

دارد به کجا می برَدَم این غم ِ جانکاه ؟!

 

فرجام پلنگانه ام از دست تو مرگ است

از دست تو ای ماه ! تو ای ماه ! تو ای ماه !

 

لبخند بزن "پنجره ی بسته ی " خود را

بگشای به روی من ِ بدجور " هوا خواه " !

 

تا دامنه ی دامنت آشفته ترین است ؛

هستی تو دلیل سفر این همه سیّاح

 

تنها روش "کشف حجاب" تو همین است ،

باید که عمل کرد به " قانون رضا شاه "

 

" شیرینی " و پابند "اصولت " و چه افسوس !

" فرهاد وَش " اما نشدی "طالب اصلاح "

 

 

حنظله ربانی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دو قدم پیش می آیم ، دو قدم بیش بیا

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی صادقی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:37 عصر

دو قدم پیش می آیم ، دو قدم بیش بیا

 

دو قدم پیش می آیم ، دو قدم بیش بیا

شاید این فاصله کمتر بشود پیش بیا

 

کلبه ی کوچک من تشنه ی مهمانی توست

آی دریا ! به سراپرده درویش بیا

 

وهم در وهم به دنبال خودم می گردم

تا رهایم کنی از پرسه ی تشویش بیا

 

قیس در کعبه به دنبال یکی می گردد

تا رسانی مگر ای خوب به لیلی ش بیا

 

دیگر ای فرصت آبی به چه می اندیشی

آخر عشق قشنگ است نیندیش بیا

 

 

مجتبی صادقی


دیگر اشعار : مجتبی صادقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:29 عصر

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

 

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم

 

اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم

 

تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم

 

به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم

 

هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟

 

به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم

 

کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم

 

به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم؟

 

 

حسین منزوی


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:25 عصر

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

 

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

با من دم از هوای کسِ دیگری بزن

 

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت

روزی به آشیانه ی من هم سری بزن

 

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن

سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن

 

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت

ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن

 

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم

ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن   ...


 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن