سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 108 ، بازدید دیروز: 692 ، کل بازدیدها: 12957067


صفحه نخست      

نمیدانم که بعدازمن،توهم تنها شدی یانه

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین فروتن تاریخ : 95/5/12 ساعت : 11:42 صبح

نمیدانم که بعدازمن،توهم تنها شدی یانه

 

نمیدانم که بعدازمن،توهم تنها شدی یانه

پریشان واسیرِ شب نخفتن ها شدی یانه

 

به وقتِ گفتن و بِشْنیدنِ ازعشقْ مثل من

دچار بغض واندوهِ، نگفتن ها شدی یانه

 

شبیه غنچه ای گشتم که هرگز وا نمی گردد

شبیهم خالی ازحسِ شکفتن ها شدی یانه

 

شدم آماجِ نیش وطعنه و زخمِ زبان خلق

تو مشمولِ چنین طعنه شنفتن ها شدی یانه

 

به دامِ غصه افتادم،امیدی بر رهایی نیست

گرفتار غم و دردِ، نَرَستن ها شدی یانه

 

بریدم رشته ی پیوند خود را از همه آیا

همانندم تو ناچار از گسستن ها شدی یانه

 

هزاران تکه شد هر آیِنه بعد از تماشایم

پس ازدیدار مشغولِ شکستن ها شدی یانه

 

بدون تو،غریب و بی کس وتنها شدم یارا

نمیدانم که بعدازمن،توهم تنها شدی یانه!؟

 

 

حسین فروتن


دیگر اشعار : حسین فروتن
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می روی ؟ باشد ، ولی دیگر شتابت بهر چیست

بدست علیرضا بابایی در دسته منصوره نوروزی تاریخ : 95/5/11 ساعت : 9:29 صبح

می روی ؟ باشد ، ولی دیگر شتابت بهر چیست

 

بس که دل از دوریت غمگین و تنها مانده است   

از تو تصویری فقط در قاب رویا مانده است

 

 چون شهاب آرزوها از تو و یادت فقط

رد نوری در دل تاریک شبها مانده است

 

کاش می شد در بهاران یافتن بار دگر

خاطراتی را که زیر برف و سرما مانده است

 

آتشی در خرمنم انداختی دیشب به خواب

از من اینجا پیکری بیمار بر جا مانده است

 

می روی ؟ باشد ، ولی دیگر شتابت بهر چیست

صبر کن یک قلب عاشق پیش تو جا مانده است

 

 

منصوره نوروزی


دیگر اشعار : منصوره نوروزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی!

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 95/5/11 ساعت : 9:9 صبح

یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی!

 

یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی    !

زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟

 

این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست   !

اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟

 

دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست

ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟

 

از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر!

جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟

 

از رستم پیروز همین بس که بپرسند:

از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟

 

 

?‏فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کنار پنجره یک جفت چشم بارانی

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان افشاری تاریخ : 95/5/10 ساعت : 8:22 عصر

کنار پنجره یک جفت چشم بارانی

 

کنار پنجره یک جفت چشم بارانی

نشسته اند به یک انتظار طولانی

 

نشسته اند و برای تو شعر می گویند   :

تو هیچ چیز از احساس من نمی دانی

 

بگیر از من عاشق هوای عشقت را

کلید را نگذارند دست زندانی !

 

سرم سپرده تر از روزهای پیوندست

دلم گرفته تر از ابرهای بارانی

 

بیا و لحظه ایی از کار خود پشیمان باش

قشنگ می شود این عشق با پشیمانی

 

 

احسان افشاری


دیگر اشعار : احسان افشاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نامه رسان شهر شما چون کبوتر است

بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه مستشارنظامی تاریخ : 95/5/7 ساعت : 6:51 عصر

کبوتر حرم

 

نامه رسان شهر شما چون کبوتر است

این نامه از پری که ندارم سبک تر است

 

اول سلام و عرض ادب عرض احترام

عشق و ارادتم به شما حرف آخر است

 

با یاد تو پرنده شد این دل, امام مهر

"جسمم میان جمع و دلم جای دیگر است  "

 

بین هزار نامه...به نامم رسیده ای

از بس دل رحیم شما مهر پرور است

 

آرامشی که در دل من از نگاه توست

با عطر یاسهای بهشتی برابر است

 

نامه رسان نشسته کنار ضریح تو

چشمم به گنبد است،نگو بار آخر است

 

 

نغمه مستشارنظامی


دیگر اشعار : نغمه مستشارنظامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 95/5/7 ساعت : 10:25 صبح

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

 

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم

 

آشفته ام...زیبایی ات باشد برای بعد

من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم

 

از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم

اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم

 

می خندم و آیینه می گرید به حال من

دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم

 

در را به رویم باز کن! اندوه آوردم

امشب برای گریه کردن شانه می خواهم

 

 

علیرضا   بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 95/5/7 ساعت : 10:17 صبح

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

 

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

 

 کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست

 اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

 

 چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟

 که او حکایت یک روح در هزار تَن است

 

قرار نیست معمای ساده ای باشد  :

کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

 

 کسی که کار جهان لنگ می زند بی او

 فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است

 

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در بقچه ام شکوفه و باران گذاشتم

بدست علیرضا بابایی در دسته ساجده جبارپور تاریخ : 95/5/4 ساعت : 4:56 عصر

در بقچه ام شکوفه و باران گذاشتم

 

در بقچه ام شکوفه و باران گذاشتم

امروز صبح سر به بیابان گذاشتم

 

بی خود به انتظار جنونم نشسته ای

در راه عقل چند نگهبان گذاشتم

 

گفتی که دوستت...ننوشتی نداشتی

این حرف کهنه را سر هذیان گذاشتم

 

عمری که سوخت پای دلت قابلی نداشت  !

هرچند من برای تو از جان گذاشتم

 

من مادری فقیرم و فرزند خویش را

با درد نان کنار خیابان گذاشتم

 

حرفی که نیست ، میروم از خانه ات بیا!

 این هم کلید! داخل گلدان گذاشتم!

 

 

ساجده جبارپور


دیگر اشعار : ساجده جبارپور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اصرار دارم که بدانی «دوستت دارم»

بدست علیرضا بابایی در دسته زانیار برور تاریخ : 95/5/4 ساعت : 4:44 عصر

درست مثل آن که جنازه ی کارگران معدن را از خاک بیرون بکشی، تا دوباره به خاک بسپاری، چیزی میان ما تغییر نخواهد کرد ... اما  اصرار دارم که بدانی "دوستت دارم"   زانیاربرور

 

درست مثل آن که

جنازه ی کارگران معدن را از خاک بیرون بکشی،

تا دوباره به خاک بسپاری،

چیزی میان ما تغییر نخواهد کرد   ...

اما

اصرار دارم که بدانی "دوستت دارم"

 

 

 

زانیار برور


دیگر اشعار : زانیار برور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

راحت بگویم چشم هایت عاشقم کرده

بدست علیرضا بابایی در دسته بهزاد نجفی تاریخ : 95/5/4 ساعت : 4:22 عصر

چندیست چشمانت مرا مهمانِ غم کرده

 

چندیست چشمانت مرا مهمانِ غم کرده

راحت بگویم: چشم هایت عاشقم کرده

 

می خواستم کتمان کنم احساسِ خوبم را

دیدم مرا-دنیا-به عشقت متهم کرده

 

اجداد تو معشوقه های شاعران بودند

هر هفت پشت عشق را نام تو خم کرده

 

راه گریز از قتلگاه چشم هایت نیست

یک گله گرگ ماده در چشم تو رم کرده

 

یک "شهر" دیوانه،به دنبالِ تو افتاده

گویا دوباره باد، مویت را علم کرده

 

تو دختران شهر را دق می دهی آخر

روی تو روی هرچه زیباروست کم کرده

 

توصیف چشمان سیاهت کار دشواری ست

راحت بگویم چشم هایت عاشقم کرده

 

 

  بهزاد نجفی


دیگر اشعار : بهزاد نجفی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن