سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 119 ، بازدید دیروز: 698 ، کل بازدیدها: 12951105


صفحه نخست      

فقط یک لحظه با تو می نشینم...بیشتر نه!

بدست در دسته تاریخ : 93/5/4 ساعت : 1:55 عصر

فقط یک لحظه با تو می نشینم...بیشتر نه

خودت سنگ صبورم می شوی حالا، مگر نه؟


برایِ زخم دلتنگی بیا و مرهمی باش

به غیر از "دوستت دارم"نگو، حرفِ دگر نه


کنارت آسمانم لاجوردی می شود، من

به رنگ چشم هایت می شوم، پر رنگ تر نه


نگاهم کن، ببین با من چه کردی، مثل پاییز

چه بی رحمانه پر دادی دلم را، بال و پر نه


به هراشکی که می ریزم تو لبخندی بزن تا

وداعت کرده باشم شاد تر...با چشم تر نه


 

"علی مردانی"

 


دیگر اشعار :

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته سید تقی سیدی تاریخ : 93/5/4 ساعت : 12:17 صبح

آینه شکسته

 

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

 پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

 

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم

 لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

 

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

 

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

 

لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش

لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست

 

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست

 

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی

حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست

 

سید تقی سیدی


دیگر اشعار : سید تقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یادت بماند ناگهانی را که من بودم

بدست علیرضا بابایی در دسته عادل سالم تاریخ : 93/5/4 ساعت : 12:0 صبح

یادت بماند ناگهانی را که من بودم

 

یادت بماند ناگهانی را که من بودم

طوفان بی نام و نشانی را که من بودم

 

یادت بماند رنج هایی را که در من بود

خودسوزی آتشفشانی را که من بودم

 

دنیا ندید و در شلوغی های خود گم کرد

تنهایی بی خانمانی را که من بودم

 

شاید زمانی عصر تنهایی بنامندش

این بی سر و بی ته زمانی را که من بودم

 

شاید زمانی یکنفر از نو روایت کرد

اوج و فرود داستانی را که من بودم

 

این من، منِ شاید هزاران تن شبیهم را

شاید ترا یا این و آنی را که من بودم

 

عادل سالم


دیگر اشعار : عادل سالم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سفر ادامه ی من بود یا ادامه ی تو ؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی صادقی تاریخ : 93/5/3 ساعت : 4:16 عصر

 

کدام عطر رسیده مگر به شامه‌ی تو
که لحن مرثیه‌ دارد خطوط نامه‌ی تو؟

تو پرچم وطنم بوده‌ای، نخواسته‌ام
-در این مسیر چهل ساله- جز اقامه‌ی تو


اگر به خون دل و اشک چشم، ریخته ام
دوات تازه برای بقای خامه‌ی تو

ولی تو در وسط راه جا زدی، دیدی
کشیده شد به کجاها مرام‌نامه‌ی تو؟

به مرگ و میر درختان شهر برگشتم
به شهر سوخته‌ای خالی از چکامه‌ی تو

من از خودم به تو رفتم، تو از خودت به خودت
سفر ادامه‌ی من بود یا ادامه‌ی تو!؟

مجتبی صادقی

 

 

 

 

 

 


دیگر اشعار : مجتبی صادقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

صبح روزی پشت در می آید و من نیستم

بدست در دسته وجیهه جامه بزرگی تاریخ : 93/5/2 ساعت : 5:14 عصر

صبح روزی پشت در می آید و من نیستم

 

صبح روزی پشت در می آید و من نیستم

از مسیحایم خبر می آید و من نیستم

توی تاریکی محضم روشنایی مرده است

عاقبت روزی سحر می آید و من نیستم

آنکه وقت بودنم چشمی برایم تر نکرد

بعد من با چشم تر می آید و من نیستم

ای دریغ از عمر کوتاهم که در غربت گذشت

یوسف من از سفر می آید و من نیستم

روی چشمانت نگه دارش زمانه ! جای من

نور چشمانم اگر می آید و من نیستم

تک درختی بودم و طوفان گریبانم گرفت

ناشناسی با تبر می آید و من نیستم

ذره ای کار جهان با رفتنم تعطیل نیست

صبح یک روز دگر می آید و من نیستم

 

 

وجیهه جامه بزرگی


دیگر اشعار : وجیهه جامه بزرگی

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/5/2 ساعت : 3:58 عصر

خاطرات بر باد رفته

 

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی
دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی

از دل من تا لب تو راه چندانی نبود
من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی

قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود
آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی

شر عشقت را من از شور پدر پرورده ام
قصد خون خلق را از شیر مادر داشتی

دشتی از آهو درین چشمت به قشلاق آمده
جنگلی از ببر در آن چشم دیگر داشتی

پشت پلکم زنده رودی از نفس افتاده بود
روی لب هایت گلاب ناب قمصر داشتی

خاطراتم را چه خواهی کرد؟ گیرم باد برد
بیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی

دختری که ازین شعر بیرون زده
در را پشت سرش نبسته است   ...


 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که...

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالمهدی نوری تاریخ : 93/5/1 ساعت : 7:2 عصر

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفت

تا که در اوج بهاران برگ ریزانش گرفت

 

عمری از گندم نخورد و دانه دانه جمع کرد

عشق تو آتش شد و در خرمن جانش گرفت

 

ابرهای تیره را دید و دلش لرزید...باز

فالی از دیوان افکار پریشانش گرفت:

 

"یاری اندر کس نمی بینم" غزل را گریه کرد

تا به خود آمد دلش از دوستدارانش گرفت

 

پس تو را نوشید و دستت را فشرد و فکر کرد-

خوب شد که شوکران از دست جانانش گرفت

 

چند گامی دور شد، اما دلش جامانده بود

آخرین ته مانده ی خود را به دندانش گرفت

 

داشت از دیدار چشمان تو برمی گشت که

"محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت"

 

عبدالمهدی نوری

 

 

 

 


دیگر اشعار : عبدالمهدی نوری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم

بدست علیرضا بابایی در دسته رضا احسان‌پور تاریخ : 93/5/1 ساعت : 6:21 عصر

حس خوب

 

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم 

 راه رود جاری احساسمان را سد کنیم

 

عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب

پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم

 

دل به دریا می‌زنم من... دل به دریا می‌زنی؟

تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم

 

جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم

پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم

 

می‌توانی، می‌توانم، می‌شود؛ نه! شک نکن

باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

 

زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه    ...

نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم

 

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم

 

:: رضا احسان‌پور :: مجموعه غزل «چه حرف‌ها   » 
:: 
انتشارات فصل پنجم :: چاپ دوم


دیگر اشعار : رضا احسان‌پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قرار بود که ما راهمان به هم بخورد

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 93/4/30 ساعت : 9:32 صبح

راه بی پایان

 

قرار بود که ما راهمان به هم بخورد

که سر نوشت دو تا بی نشان به هم بخورد

 

قرار بود میان نگاه های غریب

نگاه ما دو نفر ناگهان به هم بخورد

 

بیا اگرچه نخواهند ما به هم برسیم

بیا که توطئه دوستان به هم بخورد

 

و فارغ از همه پلکی به هم نگاه کنیم

به این امید که پلک زمان به هم بخورد

 

چه می شود که لبالب شویم از بوسه؟

لبان خسته ی ما توامان به هم بخورد؟

 

تو خود زمین و زمان را به هم زدی ای شیخ

چه می شود که دوتا استکان به هم بخورد

 

اگرچه در وسط زاغها بیا بپریم

که رسم کهنه این آسمان به هم بخورد

 

نوشته اند به پامان فراق را اما

بیا که آخر این داستان به هم بخورد

 

علی ارجمند


با تشکر فراون از فرانک خانمگل تقدیم شما بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا

 


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 93/4/27 ساعت : 10:22 صبح

کودک فقیر

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

 از لب خندان مردم نیز ، حیرت می کنم

 

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند

در کنار دیگران احساس غربت می کنم

 

بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق

من به هر کس دشمنم باشد محبت می کنم

 

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها

اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم

 

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت می کنم

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9      >

محبوب کردن