سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 675 ، بازدید دیروز: 476 ، کل بازدیدها: 12956942


صفحه نخست      

به تیررس که رسیدم بزن، درنگ نکن

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر اکبرزاده تاریخ : 92/5/17 ساعت : 7:56 عصر

توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن  به تیر‌رس که رسیدم بزن، درنگ نکن

 

 

توجهی به تکاپوی این پلنگ نکن

به تیر‌رس که رسیدم بزن، درنگ نکن

 

تمام حیثیت کوه از شکوه من است

نه افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن

 

مرا به چنگ بیاور چه زنده، چه مرده

به قدر ثانیه ای فکر نام و ننگ نکن

 

غرور دشت پر از رد گام های من است

مرا اسیر قفس های چشم ‌تنگ نکن

 

درست بین دو ابروم را نشانه بگیر

به قصد کشت بزن، لحظه ای درنگ نکن

 

همیشه اول و آخر تو می بری از من

تمام وقت را صرف صلح و جنگ نکن

 

فقط بخواه به پایت نمرده جان بدهم

برای کشتن من خواهش از تفنگ نکن

 

امیر اکبرزاده

 


پی نوشت : عکس پلنگ نداشتم عکس ببر گذاشتم پوزخند

 


دیگر اشعار : امیر اکبرزاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی

بدست علیرضا بابایی در دسته نغمه مستشار نظامی تاریخ : 92/5/16 ساعت : 5:4 عصر

 

مرا حیران تر از حیران تر از حیران پذیرفتی تو را گریان تر از گریان تر از گریان صدا کردم

 

مرا حیران تر از حیران تر از حیران پذیرفتی

تو را گریان تر از گریان تر از گریان صدا کردم

 

دلم تنهاتر از تنها تر از تنهاییت را دید

تو را یکتا لقب دادم  ،تو را عرفان صدا کردم

 

کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی

پریشان بودم ای دریا تو را طوفان صدا کردم

 

تو را در تابش بی خواهش خورشید فهمیدم

تو را در بارش آرامش باران صدا کردم

 

صدا کردم صدا کردم صدایم را غمت لرزاند

تو را نالان ، تو را لرزان تو را از جان صدا کردم

 

تو می دیدی مرا احساس می کردم چه می خواهی

تو انسان آفریدی... مثل یک انسان صدا کردم

 

سلام ای پاسخ آوازهای بی صدای دل

سلامت می کنم هر روز و هر شب ای خدای دل

 

سلامم را تو پاسخ گفته ای با تابش عشقت

دلم آرام شد در ساحل آرامش عشقت

 

نغمه مستشار نظامی

 


دیگر اشعار : نغمه مستشار نظامی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دریا تمام هستی دریا نوردهاست

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین دهلوی تاریخ : 92/5/16 ساعت : 1:59 عصر

 

طوفان بکن!  مرا بشکن!  دل نمی کنم  دریا تمام هستی دریا نوردهاست

 

این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست

دیگر قدم خمیده تر از پیرمردهاست

 

قلبی شکسته ، قامت خسته ،  تمام من

این شهر بازمانده ی بعد از نبردهاست

 

جان می کند دلم، همه سر گرم می شوند

چون رقص تاس در وسط تخته نردهاست

 

طوفان بکن!  مرا بشکن!  دل نمی کنم

دریا تمام هستی دریا نوردهاست

 

جای گلایه نیست اگر درد می کشم

صد قرن آزگار ، همین رسم مردهاست...

 

حسین دهلوی

وبلاگ شاعر: hosde2.blogfa.com

 


دیگر اشعار : حسین دهلوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از آن زمان که آرزو ، چو نقشی از سراب شد

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس، صنعتگر، مهین عمید تاریخ : 92/5/16 ساعت : 1:1 عصر

 

از آن زمان که آرزو ، چو نقشی از سراب شد  تمام جستجوی دل ، سئوال بی جواب شد

 

از آن زمان که آرزو ، چو نقشی از سراب شد

تمام جستجوی دل ، سوال بی جواب شد

 

نرفته کام تشنه ای ، به جستجوی چشمه ها

خطوط نقش زندگی ، چو نقشه ای بر آب شد

 

چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما

هزار گفتنی به لب ، اسیر پیچ و تاب شد

 

نه شور عارفانه ای ، نه ذوق شاعرانه ای

قرار عاشقانه ام ، شتاب در شتاب شد

 

نه فرصت شکایتی ، نه قصه و روایتی

تمام جلوه های جان ، چو آرزو به خواب شد

 

نگاه منتظر به در ، نشست و عمر شد به سر

نیامده به خود دگر ، که دوره ی شباب شد

 

 

صنعتگر


دیگر اشعار : ناشناس، صنعتگر، مهین عمید
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/5/7 ساعت : 8:45 عصر

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق! یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

 

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

ترسم که در سماع روم از دعای دست

آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!

 

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

 

از رکعت نخست درافتاده ام به شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

 

سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم

قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی اصغری فرزقی تاریخ : 92/5/7 ساعت : 2:44 عصر

 

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

دلم را می سپارم دست باران هرچه بادا باد

به دریاهای تقریبا خروشان هر چه بادا باد

 

مداوا می کنم آخر سکوتم را به فریادی

گلو را می تکانم در خیابان هر چه بادا باد

 

امیدی نیست برقایق که دل بسته است بر ساحل

من او را می سپارم دست ِ طوفان هرچه بادا باد

 

شگفتی خلق خواهم کرد مانند ِ درختی که

شکوفه می دهد او در زمستان ... هرچه بادا باد

 

به این هیکل نمی آید ولی با مرگ هم آخر

شوم یک شب گریبان در گریبان هر چه بادا باد

 

مجتبی اصغری فرزقی 

 


دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/5/7 ساعت : 3:39 صبح

 

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی

 

بنــدبازی وســـط معــــــرکه ام ، وای اگــــر

روی دوشـم بنشیند پر کاهی که تویــی !

 

زیر پایم پلی از موست ، ولــی زل زده ام

بین چشمان تماشا به نگاهـی که تویــی

 

کور کرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز

باز کرده ست دهان حلقه ی چاهی که تویی

 

نیست کم وسوسه ای سیب بهشت ، اما من

دستم آغشتــــه به نارنج گناهی که تویی ...!

 

پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیامدم که بخواهم کنار من باشی

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر فیض تاریخ : 92/5/6 ساعت : 11:5 عصر

 

نیامدم که بخواهم کنار من باشی  میان این همه بیگانه یار من باشی

 

نیامدم که بخواهم کنار من باشی

میان این همه بیگانه یار من باشی

 

دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست

مباد آن که شما غمگسار من باشی

 

تو ای ستاره ی وحشی که کهکشان زادی

مخواه روی زمین بر مدار من باشی

 

من از اهالی عشقم، نه از حوالی جبر

خطاست این که تو در اختیار من باشی

 

ولی، نه! من که در اینجا دچار پاییزم

چگونه از تو نخواهم بهار من باشی

 

تو می توانی از آن چشم های خورشیدی

دریچه ای به شب سرد و تار من باشی

 

همیشه کوه بمان تا همیشه نام تو را

صدا کنم که مگر اعتبار من باشی

 

ناصر فیض

 


دیگر اشعار : ناصر فیض
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به گریه های تو سوگند، خسته ام دیگر

بدست علیرضا بابایی در دسته احمد فرنود تاریخ : 92/5/6 ساعت : 5:7 عصر

 

به گریه های تو سوگند، خسته ام دیگر  و شاخه های ترَم را شکسته ام دیگر

به گریه های تو سوگند، خسته ام دیگر

و شاخه های ترَم را شکسته ام دیگر

 

چه سبز بودم و شهره به ناز و طنازی

به زخم ِ چشم ِ تبر ، ... دسته دسته ام دیگر

 

همیشه سایه شدم تا زمین بیاساید

ولی، به خاک سیاهش نشسته ام دیگر

 

من از کشیده ی این بادِ سرکش ِ بدمست –

ز ریشه های خودم هم، گسسته ام دیگر

 

ندارم عاقبتی خوب و قصه ام خوش نیست...

که از پناه ِ خدا نیز، رسته ام دیگر

 

چه بد، که هیزم آماده ام و می سوزم –

تو را و دفتر شعری که بسته ام دیگر

 

مرا به حال خودم واگذار ... خواهم مُرد...

از این سکوت پرازمرگ، خسته ام دیگر

 

احمد فرنود

وبلاگ شاعر : http://chakamehayeman.blogfa.com/

 


دیگر اشعار : احمد فرنود
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر توانا تاریخ : 92/5/4 ساعت : 10:22 عصر

 

روسری سر کن و نگذار میان من و باد  سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود

باده خوب است به اندازه مهیا بشود

 

داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض

گفته ام تا همه جا هلهله برپا بشود

 

شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند

دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود

 

روسری سر کن و نگذار میان من و باد

سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

 

هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر

راز سکر آور چشمان تو افشا بشود

 

بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد

قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود

 

حیف ! یک کوه مذابی و کماکان باید

عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود

 

امیر توانا 

وبلاگ شاعر : http://amiretavana.blogfa.com/

 


دیگر اشعار : امیر توانا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن