سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 147 ، بازدید دیروز: 692 ، کل بازدیدها: 12957106


صفحه نخست      

پرم از شوق آغوش تو و ... بد می شود اما

بدست در دسته تاریخ : 94/2/22 ساعت : 10:22 صبح



پرم از شوق آغوش تو و ... بد می شود اما

تو را بوسیدن و... نقض نجابت می شود اما


تمام روز می خواهم فراموشش کنم افسوس

خیالش دم به دم از خاطرم رد می شود اما


اوایل گاه گاهی بود این طغیان آتشناک

اخیرا لعنتی یکریز و ممتد می شود اما


خیال بوسه ات صد بار تا حالا مرا می کشت

هوای بار دیگر دیدنت سد می شود اما


دلم روزی هزاران بار توبه می کند از عشق

شب از افسون گیسوی تو مرتد می شود اما


زدم فالی که آغوشت پناهم می شو آیا

بنازم خواجه حافظ را خوش آمد می شود اما...!

 

 

 

 

"کمال الدین علاءالدینی شور مستی"


دیگر اشعار :

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 94/2/19 ساعت : 9:37 صبح

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

 

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم

ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی باترس هایم روبرو باشم

ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم

ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تابوده من از ترس مردن خودکشی کردم

من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند

دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند

من خسته ام ازاینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند

حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رودخسته ای بودند

بازخم هایت برتنم می میرم اما باز
ازتو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد

درمن پس ازتو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی ازاین بدتر نخواهد کرد

صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید

غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید

آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز

یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کنار گیسوانت رهبری سخت است می فهمی؟

بدست در دسته تاریخ : 94/2/17 ساعت : 11:23 عصر

 

کنار گیسوانت رهبری سخت است می فهمی؟

 

کنار گیسوانت رهبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

و راضی کردنت به همسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم

تو باشی و نباشد کافری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

تو با شیرین زبانی تشنه ام کردی به لبهایت

گذشتن از لبانت سرسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو

میان این دو محشر داوری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

تصور کردنِ این که خدای من دو چشم توست

برای مردم پامنبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟       

نشستی پیش من با موی مشکی ، شانه اش کردی

تحمل کردنِ این دلبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟ 

تو را دیدن به وقت ناز کردن ، هر زمان بانو

به جان مادرم بی روسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

بسیجی هستم و باید خطابت من کنم ، خواهر

تو را دیدن به چشم خواهری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

 

 

شاعر : ؟
 


دیگر اشعار :

هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر ...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/16 ساعت : 8:38 صبح



پابند کفشهای سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاط من دیرتر برو


دارم نگاه می کنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو


کاری نکن که بشکنی ...اما شکسته ای

حالا شکستنی ترم از شاخه های مو


موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو !

به به مبارک است :دل خوش ! لباس نو


دارند سور وسات عروسی می آورند

از کوچه های سرد به آغوش گرم تو



هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر

مجبور نیستی که بمانی ... ولی نرو

 

 

 

 

"مهدی فرجی"


دیگر اشعار :

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته ای

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 94/2/15 ساعت : 10:51 صبح

گرفتن دست عشق

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای

دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای

 

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای

گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

 

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت

کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

 

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد

نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

 

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود

شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

 

از بس برای خاطر تو گل خریده ام

حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

 

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم

با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

 

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت

تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای

 

 

آرش شفاعی


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته علی صفری تاریخ : 94/2/14 ساعت : 10:5 صبح

خیانت

 

وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد

باید بفهمم عشق هم آخر سری دارد

 

من عاشق او می شوم ! او عاشق عشقش...

عاشق همیشه قصه ی زجر آوری دارد

 

بوی تبانی می دهد جای تعجب نیست

قلبی که عاشق می شود نا داوری دارد

 

جنجال مویش را تمام شهر می بینند

اما کنار من همیشه روسری دارد

 

از پچ پچ همسایه ها در کوچه فهمیدم

دلشوره هایم ماجرای بدتری دارد

 

دلواپسی دیوانه ام کرده چرا گفتند:

دیوانه بودن حس و حال محشری دارد

 

"دیوانه بودن عالمی دارد" حقیقت نیست!

وقتی رقیبت عالم عالم تری دارد...

 

 

علی صفری


دیگر اشعار : علی صفری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گر خدا رحم کند دل به تو قامت دارد...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/13 ساعت : 2:5 عصر



گر خدا رحم کند دل به تو قامت دارد
ور نه دنیا به تنم رخت قیامت دارد

 

بس که گاهی به خودم سخت ریاضت دادم
این چنین گفت دلم چون به تو عادت دارد

 

ای که مهتاب رخت سایه بی افکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد

 

می شود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است سخاوت دارد

 

درپی چشمه ی احساسم وحیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد

 

خسته درراه کویر و پی نامی زتو ام
کاش بودی که تنم قصد خیانت دارد!

 

تو بگو یاور من فلسفه ی دوری خود
ورنه جبریست نبود تو که طاقت دارد!

 

آسمان دل من ابری بی حوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد

 

آنچنان روز وشبم را گره ی کور زدی
که اگر باز کنم باز خسارت دارد...

 

تا کجا سوی تو آیم تو چرا دور روی
مگراین دشت پر از خار سیاحت دارد

 

شعله ی عشق پس ازمرگ نگردد خاموش
این چراغی ست که در قلب تو قدرت دارد

 

ای "سراچه" بکش این رنج که در پایانش

چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد...!

"علی غفاری(سراچه)"

دیگر اشعار :

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود...!

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/2/13 ساعت : 1:53 عصر



 

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود


به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود

روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود


کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود


بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود


چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

 

 

"کاظم بهمنی"

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی

عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو...

بدست در دسته تاریخ : 94/2/13 ساعت : 12:9 عصر



سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بی‌مروّت ، کار یادت داده است


توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است


دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است


عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟


عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.

 

 

 


« سجاد سامانی »

 


دیگر اشعار :

حتی سوالات کتاب تست کنکورت...!

بدست در دسته تاریخ : 94/2/13 ساعت : 11:12 صبح



عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد 

لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد 


دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی 

هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد 


حتی سوالات کتاب تست کنکورت 

عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد 


با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی 

هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد 

 

حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است 

شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد 

 

 

 

 

"بهمن صباغ زاده"

 


دیگر اشعار :
<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن