• وبلاگ : نبض شعر
  • يادداشت : گفتي: غزل بگو! چه بگويم؟ مجال کو؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرسي 


    سلام

    کوکو ميکني؟ خب يه نگاه به دور و برت بنداز خودت ميبيني همه چي رو که ما نبايد بهت بگيم! والا

    پاسخ

    سلام، خوب نمي بينمش ، گيجم .منگم

    در عهد جفا کاري ، هر روز وفا کردم
    در ذهن پريشانم ، با عشق دعا کردم
    از کوچه بن بستي ، من کوچ ز جا کردم
    رفتم به خيال تو ، احساس غنا کردم
    باران به نگاهم خورد ، تا ياد خدا کردم
    وابستگي چشمم ، از خواب رها کردم
    اين چشم چه مي دانست، ديدار کجا کردم
    در ياد چه کس رفتم، فرياد که را کردم
    گفتم ز نداي تو ،ميعاد تو را کردم
    در عزلت خود ماندم، شبها چه ثنا کردم
    ياريگر اين دل کيست، با خويش چه ها کردم
    بگذشت ز من عمري، هر چند خطا کردم
    پويا شدم و عشقم ، در خانه خفا کردم
    تنها شدم و تن را ، از خاک جدا کردم
    پاسخ

    سلام ممنون از دوست خودم ، و شاعر عزيزش انوري ابيوردي البته خدا بيامرزدش
    + غزل 
    عاليييييييييييييييييييييييييييييي بود
    پاسخ

    سلام، بله ديگه ، توش غزل داشت ، بايد هم عالي باشه :))